کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲۴ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

۲۰ آذر ۹۸ ، ۱۰:۰۰

نه اسیر و نه در بند

حیرت زده نامه را می خوانم، دوباره و چندباره؛ باورم نمی آید از بازی حسن... زمزمه می کنم: «گفتمت که با همه عقل در ستیزیم... ببین چگونه خاکسترنشین مان کرد...»

میان کلام معاویه، بغضی است: «عجب حماقتی مرتکب شدیم... عجب بلاهتی...»

و اشک می دود در چشمانش، باورم نمی شود... گریه معاویه را می بینم. «چه آسان، بازی باخته را به برد بدل کرد... ما چه آسان تر، میدانِ پیروزی مان واگذاشتیم... بیراهه شد راه انتقام مان... تیرمان به سنگ نشست و باز، برای همیشۀ تاریخ، ننگ ابناء الطلقاء ماند برای فرزندان امیه...»

من هم کنارش بر زمین می نشینم. انگار ماتم زده یتیمی: «در تمام عمرم چنین فریب نخورده بودم...»

خشم هم به اندوهم افزون می شود: «حسن تنها یک تیر در کمان داشت، اما با همان، چند نشانه زد. نه به جنگ ابتدا کرد، نه تن به اسارت ما داد...»

معاویه باز عصبی می خندد: «آنچه بیشتر آتش می زند بر دلم... خودش هم صلح را نپذیرفت... بار ننگش را بر دوش مردم گذاشت و... وای عمرو... ببین که در سیاست هنوز کودکیم... می توانست بی خطبه ای، صلح نامه بنویسد و... اما... نه اسیر ما شد، نه در بند مردم...»

 

+ حاء. سین. نون - سید علی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۹ آذر ۹۸ ، ۱۰:۰۰

صلح نامه

بسم الله الرحمن الرحیم. 

حمد خدایی که عزت می بخشد هر که را بخواهد و ذلت هم. اما بعد؛ این صلح نامه ای است میان حسن بن علی بن ابیطالب و معاویه بن ابی سفیان، که حکومت واگذار می شود به معاویه تا به حکم خدا و سنت پیامبر عمل کند، به پنج شرط:

اول: برای خود جانشین نگمارد و حکومت بعد از او، از آن حسن بن علی باشد.

دوم: ناسزا و دشنام و لعنت امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب ترک کند، در قنوت و در همه حال؛ و امر دشنام هم، از والیان بردارد.

سوم: مردم، در شام و عراق و یمن و حجاز و یا در هر کجا، در امان باشند و هیچ کس به کردار گذشته اش مؤاخذه نشود و اهل عراق به کینه رفته، عقوبت نبیند.

چهارم: اصحاب و یاران و دوستداران امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب، به هر سرزمینی، در امان باشند و بیمناک جان و مال و زن و فرزند نباشند.

پنجم: معاویه در نهان و آشکار توطئه ای علیه اهل بیت پیامبر نکند و خود را امیرالمؤمنین نخواند.

والسلام.

 

+ حاء. سین. نون - سید علی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۸ آذر ۹۸ ، ۱۰:۰۰

فریادِ صلح

امام پر غم از منبر به زیر می آید و همچنان فریادهای «صلح» و «زندگی» میان مسجد، که کنارش می روم: «چرا صلح؟ وقتی دشمن از ما چنین می خواهد، یعنی حکماً به صلاح ما نیست. شرط اول دشمنی همین است... آن نکنیم که او می گوید و می خواهد...»

امام عبایش را مرتب می کند و از مسجد خارج می شود و من هم به دنبالش. «او هم همین می داند، که چنین می گوید... اکنون مخالفت با خواسته اش، در حقیقت پذیرش خواسته پنهانش است.»

گنگ و متعجب، کنار امام قدم برمی دارم: «این صلح اما، خفت و خواری می شود برای شیعیان...»

امام دستم را می گیرد و شمرده در گوشم زمزمه می کند: «افزون بر شکست اکنون معاویه؛ اگر چنین نکنم، شیعه ای بر خاک نمی ماند، مگر کشته و به خون غلطیده...»

 

+ حاء. سین. نون - سید علی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۷ آذر ۹۸ ، ۱۰:۰۰

بی وفایان

«چگونه می اندیشید یابن رسول الله؟»

امام آهی می کشد که اشک می دود به چشمانم: «گفتمت... این جماعت با بهتر از من وفا نکردند، او که علی بود و جان رسول و برادر و وصی اش... با من چگونه وفا کنند؟»

بغضم را فرو می خورم: «جنگ چه می شود؟ بدون سپاه و چنین تنها؟»

امام نامه ها را کناری می زند: «ما جنگ آغاز نکردیم که طالب ادامه قتال باشیم، به قصد دفاع خروج کردیم...»

«اما حق شماست خلافت و حکومت و...»

امام پای زخم خورده را کنار نامه ها پیش می آورد: «پدرم را هم همین حق بود عدی، اما چون یاوری نیافت، سکوت اختیار کرد... اگر چه خار در چشم و استخوان در گلو... چگونه به جنگ شویم با سپاهی که جنگ نمی خواهد؟»

محکم و بی تردید می گویم: «ما که هستیم، اگر چه کم و بسیار هم کم...»

لبخندی به چهره امام می آید: «نتیجه جنگ و ستیز ما، که بسیار اندکیم، در برابر بی شمار شام چه خواهد بود؟ از دست دادن همین اندکی که شمایید و بازماندگان اصحاب پدرم علی و...»

غمی به ناگاه میان کلام امام: «و ریختن خون همه شیعیان ما... افزون که معاویه از این جنگ، بیش از حکومت عراق می خواهد و... نمی دهیمش...»

 

+ حاء. سین. نون - سید علی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۶ آذر ۹۸ ، ۱۰:۰۰

نیکوتر

کنیز بیرون نرفته، شاخه گلی وحشی، پیش پای امام می گذارد: «کنار راه دیدمش، زیباست اما ناقابل، دوست داشتم تقدیم شما...»

چهره امام به لبخندی می شکفد: «عاقبتت به خیر. برو که در راه خدا آزادی...»

کنیز خندان و شاد می رود... من هم با کمی لبخند و بیشی تعجب رو به امام می کنم: «گلی وحشی و بیابان رو... چه برابر با آزادی اش؟!»

امام دست روی زانویم می گذارد: «خدا چنین ادبی عطا فرمودمان که «اذا حُیّیتُم بِتَحیّه فحیّوا باحسَن منها»، چون موهبتی دادندتان، به نیکوترش پاسخ دهید... و برای او آزادی اش، نیکوتر...»

 

+ حاء. سین. نون - سید علی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۵ آذر ۹۸ ، ۱۵:۵۴

کنارِ نامِ خدا

معاویه راه می رود و صدایش حالا به فریاد: «ابوبکر خلیفه بود، روزگار را حرام کرد بر خودش و رعیتش، مُرد و نامش هم با خودش زیر خاک رفت. عمر هم، ده سال بر گرده مردم سوار بود، او هم مُرد و نامش هم با خودش دفن شد...»

متعجب نگاهش می کنم. می فهمد که منتظر ادامه ام. «اما محمد...»

انگار خسته، خودش را رها می کند روی تخت: «سال هاست که مرده اما... اما نامش را تا کنار نام خدا بالا برد...»

آه بلندی می کشد: «عجب همتی داشتی محمد! که اکنون هر روز بر سر مأذنه ها، نامت را بعد الله فریاد می زنند.»

 

+ حاء. سین. نون - سید علی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۸ آذر ۹۸ ، ۲۳:۱۴

وطنِ زن

«اینجا در سامرا چه می کنی؟» ملیکا گفت: «وطن زن آنجایی است که مردش سکنی دارد!» از میان زن ها یک اووو برآمد به تمسخر. به هم نگاه کردند و شکلک درآوردند و خندیدند و ناگهان با شنیدن آنچه از دهان خلیفه درآمد، ساکت شدند: «آفرین!» خلیفه خودش هم از آنچه گفت، تعجب کرد. واقعاً چرا باید این زن را تحسین کند، آن هم به خاطر وفاداری به شوهری که اکنون از دنیا رفته است؟

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۷ آذر ۹۸ ، ۲۳:۱۱

بسم الله الرحمن الرحیم

«جدم، موسی ابن جعفر که سلام بر او باد، فرموده است هرگاه از زمین و زمینیان دل تنگ شدی، به آسمان نگاه کن و سه بار بگو: بسم الله الرحمان الرحیم!»

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۶ آذر ۹۸ ، ۱۰:۴۸

ایمان

«ایمانی که از راه تفکر وارد قلب می شود، ایمان به غیب است. در ایمان به غیب، انسان هر لحظه چیز یاد می گیرد. من مطمئنم اگر امام زمان کنار ما بودند و هر روز زیارتشان می کردیم و با ایشان مراوده داشتیم، در اعمال و رفتار و گفتارمان همان طوری عمل می کردیم که کسانی که در حول و حوش اهل بیت عصمت عمل کردند. حتماً برای امام تعیین تکلیف می کردیم که چنین و چنان. مگر امیرالمؤمنین را مؤاخذه نمی کردند که چرا با معاویه صلح کردی یا چرا صلح نکردی؟ یاران امام حسن سجاده را از زیر پایش کشیدند و مؤاخذه اش کردند که تو مؤمنین را ذلیل کرده ای! یا مثلاً دعایش می کردند که خدا به راه راست هدایتت کند! بنابراین مطمئن باشید اگر حضرت تشریف بیاورند بین ما زندگی کنند و مخصوصاً اگر کمی هم به کار ما کار داشته باشند، از ایشان فاصله می گیریم و حرفشان را نمی خوانیم و شروع می کنیم به غُر زدن و ایراد گرفتن و غیبتشان را کردن و آخرش هم اگر به دشمن ایشان تبدیل نشویم، باید خدا را شکر کنیم. بنابراین ایمان به غیب خیلی اهمیت دارد و بر اثر آن است که امروز به حضرت ولی عصر محبت داریم...»

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۵ آذر ۹۸ ، ۱۳:۳۴

غیبت

معنای غیبت امام این نیست که آن حضرت به شکل روح نامرئی یا شعایی ناپیدا درمی آید، بلکه او از یک زندگی طبیعی و آرام برخوردار است و به طور ناشناخته در میان همین انسان ها رفت و آمد دارد. دل های بسیار آماده را برمی گزیند و در اختیار می گیرد و آن ها را بیش از پیش آماده می کند و می سازد. افراد مستعد به تفاوت میزان استعداد و شایستگی خود توفیق درک این سعادت را پیدا می کنند. بعضی از آنان چند لحظه و برخی چند ساعت یا چند روز و جمعی سال ها با حضرت بقیةالله در تماس بوده اند.

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه مرتضوی نیا