کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
۰۹ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۳۸

بی همتا

متحیر و مستأصل بر در مسجد پیامبر ایستاده بودم که دستی بر شانه ام خورد. «سلام برادر. آیا به انتظار کسی هستی؟»

عبدالله بن جعفر، پسرعموی حسین بن علی بود و پیش از آن، او را در محضر حسین دیده بودم. سلامش را پاسخ دادم و گفتم از حسین خواهشی دارم ولی شرم، مانع می شود که با او بگویم.»

خندید و گفت: «خدا امورت را اصلاح کند. چرا از درگاه وارد نمی شوی؟»

«درگاه؟ کدام درگاه؟»

«درگاه حاجات، باب الحوائج. عباس بن علی؟»

«عباس بن علی؟ کیست؟ با حسین نسبتی دارد؟»

این بار بلندتر خندید: «خدا تو را ببخشد. مگر ممکن است او را ندیده باشی؟ پدر فضل، عباس، برادر حسین و پسرعموی من. او و سه برادرش (فرزندان ام البنین) همواره با حسین اند.»

«همیشه عده ای همچون پروانه گرد وجود حسین می گردند. حتی اگر او را در آن میانه دیده باشم، الان به خاطر ندارم.»

«پس حتم دارم که او را ندیده ای. عباس پروانه ای نیست که ببینی و از یادش ببری. او را از زیبایی و تابناکی به ماه تشبیه می کنند، ماه بنی هاشم. می دانی چرا؟ چون مثل ماه از خورشید وجود حسین، نور و گرما می گیرد و دورش می گردد. نمی شود چشم در چشم خورشید دوخت و راز دل گفت؛ اما ماه، ماه واسطۀ راز و نیاز است. عباس، برادر، نایب، مشاور و امین حسین و نزدیک ترین فرد به اوست. بخت بلندی داری برادر. آن جا را ببین... نزدیک نخلستان... آن سه نفر را می بینی...؟ آن که از همه رشیدتر است و به سختی کار می کند. عباس هموست.»

بی شک نور تند آفتاب و دوری فاصله، عبدالله را به اشتباه انداخته بود. حاضر بودم قسم یاد کنم که آن مرد، همان خادم محجوب و فرشته سیمای حسین است. گفتم: «اشتباه می کنی برادر. او یکی از خادمان رسول خداست. او را به خوبی می شناسم. اگر او به داد من و همراهانم نرسیده بود، بی شک از تشنگی در بیابان جان سپرده بودیم. آن دو نفر دیگر هم از بندگان حسین اند.»

عبدالله دستش را سایبان چشم کرد و دقیق تر به نخلستان چشم دوخت. «اشتباه نمی کنم برادر، آنها عباس و دو برادرش جعفر و عبدالله هستند.»

دست و پایم سست شد و بر زمین زانو زدم. عبدالله با لبخندی تلخ ادامه داد: «ام البنین به پسرانش آموخته که حسن و حسین را سرور و مولای خود خطاب کنند و خود را خدمتگزار آنان بخوانند. به خدا قسم در زیر این آسمان لاجوردین کسی را به ادب، تواضع و وفاداری عباس ندیده ام...» 

 

+ ماه به روایت آه - ابوالفضل زرویی نصرآباد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی