۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۲:۵۲
نفسِ انسان
روزی مردی را نزد عمر بن خطاب آوردند، کاردی خون آلود به دست، وی را بالای سر کشته ای یافته بودند، و آن مرد همی گفت: "به خدا سوگند من او را نکشته ام و نه او را می شناسم و من با این کارد به دنبال گوسفندی که از دستم فرار کرده بود می رفتم که به این کشته برخوردم!"
عمر دستور به قتل مرد داد که ناگهان دیگری ایستاد و گفت: "انا لله و انا الیه راجعون قاتل منم، روا نباشد کس دیگری جای من بکشند!"
عمر از فتوا درماند و عاجز شد، علی به اشاره فتوای قضاوت از فرزندش حسن جویا شد و حسن در پاسخ گفت: «هر دوی این ها باید آزاد شوند و خونبهای مقتول از بیت المال است زیرا خدای تعالی فرموده هرکس نفس انسانی را زنده کند، گویا همه مردم را زنده کرده.»
+ عشق در برابر عشق - امید کوره چی