۲۸ تیر ۹۸ ، ۰۹:۰۵
واگیردار
«نمی دانم چه اراده ای دارد که ذره ای کوتاه نمی آید! اگر بی خبر پا به اتاقش بگذارم، زمین و زمان را به هم می دوزد. یک بار تنگی را به طرفم پرتاب کرد که اگر چالاکی نمی کردم، سرم را شکسته بود. وادارم کرده است از پشت پرده با او حرف بزنم. از ده سؤال به یکی پاسخ می دهد. افکار کهنه ای همانند شما دارد. می گوید باطن این قصر افسانه ای، دوزخ است و آنچه در آن خورده می شود، مار و عقرب است و آنچه نوشیده می شود، چِرک آب. می ترسم خودش درمان نشود و دیگر کنیزان را نیز بیمار کند!»
«مگر ناخوشی اش واگیردار است؟»
«باید ببینید که مغنیه ها چطور دورش جمع می شوند و خدمتش را می کنند؛ انگار فرشته ای و یا قدیسه ای همسایه شان شده است! شنیده ام به آن ها وردهایی یاد می دهد و صبح ها برای نماز بیدارشان می کند. بیماری از این واگیردارتر؟»
+ دعبل و زلفا - مظفر سالاری