کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتشارات اسم» ثبت شده است

۰۸ آذر ۹۸ ، ۲۳:۱۴

وطنِ زن

«اینجا در سامرا چه می کنی؟» ملیکا گفت: «وطن زن آنجایی است که مردش سکنی دارد!» از میان زن ها یک اووو برآمد به تمسخر. به هم نگاه کردند و شکلک درآوردند و خندیدند و ناگهان با شنیدن آنچه از دهان خلیفه درآمد، ساکت شدند: «آفرین!» خلیفه خودش هم از آنچه گفت، تعجب کرد. واقعاً چرا باید این زن را تحسین کند، آن هم به خاطر وفاداری به شوهری که اکنون از دنیا رفته است؟

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۷ آذر ۹۸ ، ۲۳:۱۱

بسم الله الرحمن الرحیم

«جدم، موسی ابن جعفر که سلام بر او باد، فرموده است هرگاه از زمین و زمینیان دل تنگ شدی، به آسمان نگاه کن و سه بار بگو: بسم الله الرحمان الرحیم!»

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۶ آذر ۹۸ ، ۱۰:۴۸

ایمان

«ایمانی که از راه تفکر وارد قلب می شود، ایمان به غیب است. در ایمان به غیب، انسان هر لحظه چیز یاد می گیرد. من مطمئنم اگر امام زمان کنار ما بودند و هر روز زیارتشان می کردیم و با ایشان مراوده داشتیم، در اعمال و رفتار و گفتارمان همان طوری عمل می کردیم که کسانی که در حول و حوش اهل بیت عصمت عمل کردند. حتماً برای امام تعیین تکلیف می کردیم که چنین و چنان. مگر امیرالمؤمنین را مؤاخذه نمی کردند که چرا با معاویه صلح کردی یا چرا صلح نکردی؟ یاران امام حسن سجاده را از زیر پایش کشیدند و مؤاخذه اش کردند که تو مؤمنین را ذلیل کرده ای! یا مثلاً دعایش می کردند که خدا به راه راست هدایتت کند! بنابراین مطمئن باشید اگر حضرت تشریف بیاورند بین ما زندگی کنند و مخصوصاً اگر کمی هم به کار ما کار داشته باشند، از ایشان فاصله می گیریم و حرفشان را نمی خوانیم و شروع می کنیم به غُر زدن و ایراد گرفتن و غیبتشان را کردن و آخرش هم اگر به دشمن ایشان تبدیل نشویم، باید خدا را شکر کنیم. بنابراین ایمان به غیب خیلی اهمیت دارد و بر اثر آن است که امروز به حضرت ولی عصر محبت داریم...»

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۵ آذر ۹۸ ، ۱۳:۳۴

غیبت

معنای غیبت امام این نیست که آن حضرت به شکل روح نامرئی یا شعایی ناپیدا درمی آید، بلکه او از یک زندگی طبیعی و آرام برخوردار است و به طور ناشناخته در میان همین انسان ها رفت و آمد دارد. دل های بسیار آماده را برمی گزیند و در اختیار می گیرد و آن ها را بیش از پیش آماده می کند و می سازد. افراد مستعد به تفاوت میزان استعداد و شایستگی خود توفیق درک این سعادت را پیدا می کنند. بعضی از آنان چند لحظه و برخی چند ساعت یا چند روز و جمعی سال ها با حضرت بقیةالله در تماس بوده اند.

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۴ آذر ۹۸ ، ۰۰:۱۶

لشکری از ملائک

به سپاهش که بالغ بر نود هزار نفر می شده، دستور می دهد رژه بروند و بعد به صف بایستند. آن گاه با امام صورت به صورت می شود. امام می گفت این کار را به عمد می کرد تا من از بوی شرابی که تا گلو خورده بود، آزرده شوم. متوکل می گوید: «این سپاه آماده است تا بدخواهان خلافت مرا زیر سم اسبانش به توبره بکشد!» امام براساس آیۀ شریفۀ قرآن که می فرماید روی زمین با تکبر راه نروید، لازم می بیند قدرت واقعی را به رخ او بکشد. به آن ملعون می فرماید: «دوست داری سپاه مرا به چشم ببینی؟» متوکل از شنیدن کلام امام که صراحت داشته است، جا می خورد. او که همیشه سکوت و وقار امام را، نه به پای اقتدار، که به پای ضعفش می گذاشته، ناباور می گوید: «نشان بده ببینم چه در چنته داری!» امام به اذن خدا لشکری از ملائک مسلح را از راست و چپ و بالا و پایین بر او می نمایاند، طوری که متوکل فریادی کشیده مدهوش می شود. به ارادۀ امام به هوش می آید با وضعی اسف بار. دست امام را از ترس رها نمی کرده و ملتمس نگاه می کرده که مبادا آن سپاه را بر سر من بگردانی!

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۳ آذر ۹۸ ، ۱۶:۰۲

نفیِ مال

اسماعیل بن محمد می گوید: به امام از فقر و نیازمندی خویش شکوه کردم و قسم خوردم که حتی یک درهم هم ندارم. امام فرمود: تو که دویست دینار در خاک پنهان کرده داری! زانوانم سست شد. فکر کردم اکنون مرا به قهر از خویش می راند، اما دستم را گرفت و گفت: آن دویست دینار دیگر مال تو نیست، زیرا با گفتن اینکه پولی ندارم، نفی اموال کرده ای! و به غلام خود اشاره کرد و گفت: هر چه از درهم با خود داری، به او بده! تشکر کردم و درهم ها را بعد از آنکه حسن بن علی رفت، شمردم. صد درهم بود. در عین خوش حالی با نگرانی به سراغ دویست درهم رفتم و از دیدنشان در جای خود نفس راحت کشیدم. آنچه امام گفته بود، نگران کننده بود. یعنی چه؟ آیا به یغما می رود؟ یا مجبور می شوم در راهی خرجش کنم که...؟ پس درهم ها را در جایی پنهان کردم که عقل جن هم به آن نمی رسید. اما دریغا دریغ که مدتی بعد، وقتی نیازمند آن شدم، نیافتمش و پس از مدت ها جست و جو سرانجام پسرم اعتراف کرد که درهم ها را او یافته و غنیمتی به دست آورده را در راه امیال خویش خرج کرده است!

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۲ آذر ۹۸ ، ۱۸:۳۱

فقر

محمد بن حسن بن میمون می گوید: در نامه ای به امام از فقیر و تنگدستی شکوه کردم. پس از فرستادن نامه یاد حدیثی از امام جعفر صادق افتادم که در آن فرموده: فقیر با ما بهتر از توانگری با دیگران است و کشته شدن با ما بهتر از زنده ماندن با دشمنان است. امام در پاسخ نوشت: هرگاه گناهان دوستان ما زیاد شود، خداوند آن ها را به فقر مبتلا می کند... همچنان که خود نیز اندیشیده ای، فقر با ما بهتر از توانگری با دیگران است.

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه مرتضوی نیا
۲۴ مهر ۹۸ ، ۱۸:۰۰

امام همه چیز است

ابن زیاد گفت: «عمر سعد راست می گوید. بیماری این جوانک را خواهد کشت، مخصوصا که باید راهی طولانی از کوفه تا شام را بپیماید.»

به زینب پوزخند زد: «شاید همه تان در این راه مردید!»

زینب به علی نگاه کرد که همچنان به دیوار تکیه داده بود. برادرزادۀ عزیزم... نه نه... برادرزادگی اکنون در سایۀ امامت علی ابن حسین قرار گرفته. او امام است. فقط. و امام همه چیز است. خواست بگوید حداقل بنشین عزیز عمه؛ اما اگر امام تشخیص داده باشد که باید در این جا بایستد، چه؟ پس اگر امام ننشسته یا دراز نکشیده، با آن که جسمش چنین می طلبد، حتما رمزی در کارش است.

 

+ احضاریه - علی موذنی

فاطمه مرتضوی نیا
۲۳ مهر ۹۸ ، ۰۶:۵۲

ما رأیت إلا جمیلا

عبیدالله به تمسخر برخاست: «رفتار خدا را با خود و خاندانت چگونه دیدی؟»

زینب گفت: «جز زیبایی ندیده ام!» 

 

+ احضاریه - علی موذنی

فاطمه مرتضوی نیا
۲۲ مهر ۹۸ ، ۰۶:۳۵

غیرتِ مادر

بارها دیده بود که حسین چقدر و به چه تعداد – غیرقابل شمارش – تکثیر شده است. انگار عالم است و حسین. می دید پیرهنی که امانتیِ مادر بود، از جنسی بسیار ارزان و از چند جا پاره، وقتی بر تن حسین می نشیند، انگار تار و پودش از طلا می شود، از طلا بالاتر. طلا چه ارزشی دارد؟ و ناگهان راز پیرهن که در این سال ها بر او مکتوم مانده بود، برملا شد. پیرهن نبود، پوستی بود بر تن حسین. محافظ حسین از گزند مزدوران وقتی زره ها و لباس او را از تنش به در می آورند، با دیدن این پیرهن پارۀ ارزانِ به خون آغشته، از خیرِ به غنیمت بردنش بگذرند و جسم حسین را عریان رها نکنند. زینب فهمید غیرت مادر نمی طلبیده است که حسین را نانجیبان عریان ببینند...

 

+ احضاریه - علی موذنی

فاطمه مرتضوی نیا