بیایید برای زینتِ دوشِ نبی گریه کنیم!
«در روز عید قربان، شما عالمان، همۀ شما، در مصلای نماز حاضر می شوید و همراه با نماز عید، داستان ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام را بیان می کنید، و وقتی می گویید ابراهیم خنجر بر گلوی اسماعیل گذاشت، های های گریه می کنید و فریاد می کشید و دستار از سر می اندازید! آیا مگر اسماعیل قربانی شد؟ آیا مگر خداوند از قربانی اسماعیل چشم نپوشید؟ پس چرا گریه می کنید؟!»
بغض دوباره راه گلویش را بست. صدایش به لرزه افتاد و چشم هایش دوباره بارید. «بیایید بر آن قربانیِ سر بریده ای گریه کنیم که نور دیدۀ مصطفی و سیدۀ زنان عالم بود! بیایید برای آن شهید مظلوم کربلا گریه کنیم که پیمان شکنان و بی غیرتان و لعنت شدگان او را با لبان تشنه ظالمانه سر بریدند و سر مبارکش را بر نیزه کردند و حرم محترمش را به غارت بردند! بیایید برای سیدالشهدا حُسین گریه کنیم! برای نور دیدۀ رسول الله. آن حسینی که زینت دوش نبی خدا بود. چه شده است که اکنون شما قاتلانِ او را امام و پیشوای خود می دانید!»
+ کیمیاگر - رضا مصطفوی