کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت فاطمه» ثبت شده است

۲۰ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۰۱

نبشِ قبر

عمر گفت: «نشد، اینطور نمی شود، نبش قبر خواهیم کرد، همۀ قبرها را خواهیم شکافت، جنازۀ دختر پیامبر را پیدا خواهیم کرد، بر او نماز خواهیم خواند و دوباره...»

خبر به علی رسید. همان علی که تو گاهی از حلم و سکوت و صبوری اش در شگفت و گاهی گلایه مند می شدی، از جا برخاست، همان قبای زرد رزمش را بر تن کرد، همان پیشانی بند جهاد را بر پیشانی بست، شمشیری را که به مصلحت در غلاف فشرده بود، بیرون کشید و به سمت بقیع راه افتاد. تو به یقین دیدی و بر خود بالیدی اما کاش بر روی زمین بودی و می دیدی که چگونه زمین از صلابت گام های علی می لرزد. وقتی به بقیع رسید، بر بالای بلندی ایستاد – صورتش از خشم، گداخته و رگ های گردنش متورم شده بود – فریاد کشید: «وای اگر دست کسی به این قبرها بخورد، همه تان را از لب تیغ خواهم گذراند.»

عمر گفت: «ای ابوالحسن بخدا که نبش قبر خواهیم کرد و بر جنازۀ فاطمه نماز خواهیم خواند.»

علی از بلندای حلم فرود آمد، دست در کمربند عمر برد، او را از جا کند و بر زمین افکند، پا بر سینه اش نهاد و گفت: «یابن السوداء! اگر دیدی از حقم صرف نظر کردم، از مثل تو نترسیدم، ترسیدم که مردم از اصل دین برگردند، مأمور به سکوت بودم، اما در مورد قبر و وصیت فاطمه نه، سکوت نمی کنم، قسم به خدایی که جان علی در دست اوست اگر دستی به سوی قبرها دراز شود، آن دست به بدن بازنخواهد گشت، زمین را از خونتان رنگین می کنم.»

عمر به التماس افتاد و ابوبکر گفت: «ای ابوالحسن ترا به حق خدا و پیامبرش از او دست بردار، ما کاری که تو نپسندی نمی کنیم.»

علی، شوی باصلابت تو رهایشان کرد و آنها سرافکنده به لانه هایشان برگشتند و کودکانی که در آنجا بودند چیزهایی را فهمیدند که پیش از آن نمی دانستند... راستی این صدا، صدای پای علی است. آرام و متین اما خسته و غمگین. از این پس علی فقط در محمل شب با تو راز و نیاز می کند.

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۹ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۰۰

سندِ مظلومیتِ جاودانه

چه شبی بود دیشب! سنگینی بار مصیبت دیشب تا آخرین لحظۀ حیات، بر پشت من سنگینی می کند. همچنانکه این قهر بزرگوارانه تو کمر تاریخ را می شکند. از علی خواستی – مظلومانه و متواضعانه – که ترا شبانه دفن کند و مقبره ات را از چشم همگان مخفی بدارد. می خواستی به دشمنانت بگویی دود این آتش ظلمی که شما برافروخته اید نه فقط به چشم شما که به چشم تاریخ می رود و انسانیت، تا روز حشر از مزار دُردانۀ خدا، محروم می ماند. چه سند مظلومیت جاودانه ای! و چه انتقام کریمانه ای.

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۸ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۵۹

پنج تن

اگر به خاطر این پنج تن نبود، آفرینش به تکوینش نمی ارزید. این پنج تن عبارتند از فاطمه و پدر او، فاطمه و شوی او، و فاطمه و پسران او.

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۷ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۵۷

برخیزید!

اینقدر صدا نزنید مادر را! او که اکنون توان پاسخ گفتن ندارد، فقط نگاهش کنید و آرام اشک بریزید. اما نه، انگار این دست های اوست که از کفن بیرون می آید و شما را در آغوش می گیرد. این باز همان دل مهربان اوست که نمی تواند پس از وفات نیز ندای شما را بی جواب بگذارد. تا کجاست مقام قرب تو فاطمه جان! شما را به خدا بس کنید بچه ها! برخیزید! این جبرئیل است که پیام آورده، برخیزید! جبرئیل می گوید: «روح این بچه ها مفارقت می کند از جسم، بردارشان.»

جبرئیل می گوید: «عرش به لرزه درآمده، بردارشان، شیون ملائک آسمان را برداشته، بردارشان، تاب و تحمل خدا هم... علی جـــان! بردارشان.»

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۶ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۵۴

من از این دو ناراضی ام!

به پدرم علی گفتی که به آنها بگوید: «من عهد کرده ام با شما سخن نگویم، اما اکنون یک سؤال از شما می کنم، حاضرید که به صدق جواب دهید؟»

آن هر دو سوگند خوردند به خدا که جز به راستی پاسخ نگویند. به پدر گفتی که از آنها بپرسد، این کلام رسول الله را به گوش خود شنیده اند که: «فاطمه پارۀ تن من است و من از اویم، هر که او را بیازارد، مرا آزرده و هر که مرا بیازارد، خدا را آزرده و هر که پس از مرگم او را بیازارد، همانند کسی است که در زمان حیاتم او را آزرده و هر که در زمان حیاتم او را بیازارد، همانند کسی است که پس از مرگم او را آزرده.»

آن دو گفتند: «آری بخدا سوگند که این کلام پیامبر را شنیده ایم.»

بار دوّم و سوّم همان سؤال را پرسیدی و همین پاسخ را شنیدی. و بعد تو مادر! رو به آسمان کردی و گفتی: «خدایا. من تو را گواه می گیرم و همه اینها را که در اینجا نشسته اند به شهادت می طلبم که این دو مرا آزرده اند، من از این دو ناراضی ام و تا زمان لقای خداوند با این دو سخن نخواهم گفت. خدایا! من به هنگام دیدار، شکایت این دو را به تو خواهم کرد و به تو خواهم گفت که این دو با من چه کردند.»

ابوبکر این حرف ها را که شنید، اظهار گریه و ناراحتی کرد و گفت: «کاش من مرده بودم، کاش مادرم مرا نزائیده بود.»

اما از آنچه گرفته بود، هیچ پس نداد. عمر که خیال کرد گریه و اظهار تأسف، واقعی است برآشفت و ابوبکر را دعوا کرد: «این چه وضعی است؟ تعجب از مردمی است که تو پیرمرد بی عقل را خلیفۀ خود کرده اند. تویی که به خاطر خشم یک زن بی تابی می کنی و از رضایتش خوشحال می شوی. تو را با خشم یک زن چه کار؟ بلند شو.»

همیشه عمر بود که ابوبکر را بلند می کرد و می نشاند. هر دو بلند شدند و از خانه رفتند، چیزی برای فریفتن عوام به دست نیاورده بودند. پدر که خود اسوۀ صلابت بود، از این همه استواری تو لذت می برد، اما دلش از مشاهدۀ حال و روز تو خون بود. زنی هیجده ساله، اما این طور مریض و رنجور و خسته. خدا بکشد دشمنان تو را مادر. که در طول چند ماه با سوهان خباثت، رشته حیات تو را بریدند.

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۵ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۵۴

اگر بگوید... میگویم

اگر کسی به من بگوید که من گونۀ نیلگون مادرت را، جای سیلی عمر را بر گونۀ مادرت ندیدم، می گویم: «بازویش را چطور؟ جای تازیانه های عمر را هم ندیدی؟»

اگر بگوید ندیدم، می گویم: «صدای نالۀ او را از میان در و دیوار چطور، آن را هم نشنیدی؟»

اگر بگوید نشنیدم، می گویم: «دود و آتش را چطور؟ سوزاندن در خانۀ رسول الله را هم ندیدی؟»

اگر بگوید دودش به چشمم نیامد یا نرفت، می گویم: «گریه های آشکار و شب و روز مادرم را چطور؟ آن را هم ندیدی؟ نشنیدی؟ گریه ای که پس از آن مردم آمدند و گفتند: به فاطمه بگوئید یا روز گریه کند یا شب، آسایش ما مختل شده است.»

اگر بگوید، ندیدم، نشنیدم، می گویم: «خطبۀ مسجد را چطور؟ آن را هم نبودی؟ ندیدی؟ نشنیدی؟ مگر هیچ مدنی در مدینه بود که به مسجد نیامده باشد؟»

اگر بگوید، نبودم، ندیدم، نشنیدم، می گویم: «اعلام قهر با خلیفه را چطور؟ این را کسی نمی تواند بگوید، نشنیدم، نفهمیدم، چرا که اعلام قهر تو با ابوبکر و عمر، آنچنان انتشار یافت که همین دو – که آن همه مصیبت را به روزت آورده بودند – به دست و پا افتادند.»

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۴ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۵۱

ارث

آیا نمی دانید؟ می دانید. برایتان از خورشید میانۀ روز، روشنتر است که من دختر پیامبرم. آی مسلمانان! آیا این حق است که ارث من به زور گرفته شود؟! ای پسر ابی قحافه! ای ابوبکر! آیا این در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟! عجب نوبر زشتی آورده ای! آیا عمداً کتاب خدا را ترک گفتید و پشت سر انداختید یا نمی فهمید؟! آیا قرآن نمی گوید: «سلیمان از داود ارث برد» آیا قرآن در ماجرای زکریا نمی گوید که: «زکریا عرضه داشت: خدایا به من فرزندی عنایت کن تا از من و آل یعقوب ارث ببرد.»؟ این کلام قرآن است که: «خویشاوندان در ارث بردن بر بیگانگان ترجیح دارند.» و این نیز که: «سفارش خداوند در مورد اولاد این است که ارث پسران، دو برابر ارث دختران،» و باز می فرماید: «اگر کسی مالی از خود بگذارد، برای پدر و مادر و بستگان به طرز شایسته وصیت کند و این حقی است بر عهدۀ پرهیزکاران.» آیا شما گمان می برید که من هیچ ارث و بهره ای از پدرم ندارم؟! آیا خدا آیه ای مخصوص شما نازل کرده و پدرم را استثناء نموده؟! یا می گوئید: اهل دو مذهب از یکدیگر ارث نمی برند و من و پدرم پیرو دو مذهبیم؟! آیا شما به عموم و خصوص قرآن از پدرم و پسرعمویم (علی) واردترید؟ بیا! بگیر! این مرکب آماده و مهار شده را بگیر و ببر. دیدار به قیامت! که چه نیکو داوری است خدا و چه خوب دادخواهی است محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و چه خوش وعده گاهی است قیامت. در آن روز اهل باطل زیان می کنند و پشیمانی در آن روز بی فایده است و برای هر خبری قرارگاهی است. پس خواهید دانست که عذاب خواری افزا بر سر چه کسی فرود خواهد آمد و عذاب جاودانه بر چه کسی حلول خواهد کرد.

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۳ بهمن ۹۸ ، ۰۸:۳۵

اَلحَقُّ مَعَ عَلی

اَلحَقُّ مَعَ عَلی وَعَلیٌّ مَعَ الحَق، یَدُورُ مَعَهُ حَیثُما دَار. همیشه حق با علی است و علی با حق است. حق به دور علی می گردد، حق دنباله روی علی است، هر جا علی باشد حق حضور می یابد. این کلام به آیۀ قرآن می ماند، نص صریح کلام پیامبر است. پیامبر آنقدر این کلام را در زمان حیات خویش تکرار کرده است که هیچکس ناشنیده نماند. و این یعنی کلام علی حکم است. عین عدالت است و اطاعت می طلبد.

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۲ بهمن ۹۸ ، ۰۸:۳۱

فدک از آنِ کیست؟

من که کنیزی ام – به افتخار – در خانۀ شما، می دانم که: «فدک قریه ای است در اطراف مدینه، از مدینه تا آنجا دو – سه روز راه است. این باغ از ابتدا دست یهود بوده است تا سال هفتم هجرت. در این سال که اسلام، نضج و قدرتی فوق العاده می گیرد، یهود، بیم زده، از در مصالحه درمی آیند. و این باغ را به شخص پیامبر هدیه می کند تا در امان بمانند. پیامبر آن را می پذیرد و باغ در دست پیامبر می ماند تا آیه «واتِ ذَالقُربی حَقَّهُ»... نازل می شود و پیامبر به دستور صریح خداوند، فدک را به شما می بخشد.» این، واقعیتی نیست که کسی بتواند آن را انکار کند. اگر پدرتان رسول خدا هم پیش از ارتحال، همۀ مسلمانان را جمع می کرد و سؤال می فرمود: «فدک از آن کیست؟» همه بی تأمل می گفتند: «فاطمه.» اینکه حالا چرا همه خفقان گرفته اند و دم برنمی آورند، من نمی دانم.

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۱ بهمن ۹۸ ، ۰۸:۲۹

کربلا اینجاست

وقتی آتش از در خانه خدا بالا رفت، عمر، آتش بیاره معرکۀ ابوبکر، آنچنان به در حریم نبوت لگد زد که فریاد تو از میان در و دیوار به آسمان رفت. مادر! مرا از عاشورا مترسان. مرا به کربلا دلداری مده. عاشورا اینجاست! کربلا اینجاست! اگر کسی جرأت کرد در تب و تاب مرگ پیامبر، خانۀ دخترش را آتش بزند، فرزندان او جرأت می کنند، خیمه های ذراری پیغمبر را آتش بزنند. من بچه نیستم مادر! شمشیرهایی که در کربلا به روی برادرم کشیده می شود، ساختۀ کارگاه سقیفه است. نطفۀ اردوگاه ابن سعد در مشیمۀ سقیفه منعقد می شود. اگر علی اینجا تنها نماند که حسین در کربلا تنها نمی ماند. حسین در کربلا می خواهد با دلیل و آیه اثبات کند که فرزند پیامبر است. پیامبری که تو در خانۀ او و در حریم او مورد تعدی قرار گرفتی. تعدی به حریم فرزند پیامبر سنگین تر است یا نوۀ پیامبر؟ مادر! در کربلا هیچ زنی میان در و دیوار قرار نمی گیرد. خودت گفته ای. ما حداکثر تازیانه می خوریم، اما میخ آهنین بدن هایمان را سوراخ نمی کند. مادر! وقتی تو را از پشت در بیرون کشیدند، من میخ های خونین را دیدم. نگو گریه نکن مادر! باید مرد در این مصیبت، باید هزار بار جان داد و خاکستر شد. ما سخت جانی کرده ایم که تاکنون زنده مانده ایم. نگو که روزی سخت تر از عاشورا نیست. در عاشورا کودک شش ماهه به شهادت می رسد، اما تو کودک نیامده ات – محسن ات – به شهادت رسید. من دیدم که خودت را در آغوش فضه اندختی و شنیدم که به او گفتی: «مرا بگیر فضه، که محسن ام را کشتند.» پیش از این اگر کسی صدایش را در خانه پیامبر بالا می برد، وحی نازل می شد که «پایین بیاورید صدایتان را» اگر کسی پیامبر را به نام صدا می کرد وحی می آمد که «نام پیامبر را با احترام بیاورید.» هنوز آب تغسیل پیامبر خشک نشده، خانه اش را آتش زدند. آن آتش که عصر عاشورا به خیمه ها می گیرد، مبدأش اینجاست. دختر اگر درد مادرش را نفهمد که دختر نیست. من کربلا را میان در و دیوار دیدم وقتی که نالۀ تو به آسمان بلند شد. بعد از این هیچ کربلایی نمی تواند مرا اینقدر بسوزاند. شاید خدا می خواهد برای کربلا مرا تمرین دهد تا کاروان اسرا را سرپرستی کنم، اما این چه تمرینی است که از خود مسابقه مشکلتر است. در کربلا دشمن به روشنی خیمه کفر علم می کند، اما اینها با پرچم اسلام آمدند، گفتند از فتنه می هراسیم، کدام فتنه بدتر از این؟ دیگر چه می خواست بشود؟ کدام انحراف ایجاد نشد؟ کدام جنایت به وقوع نپیوست؟ کدام حریم شکسته نشد؟ کاش کار به همینجا تمام می شد.

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا