مزار
«برادرم! حسین جانم! بعد از آن که جان تقدیم خدایم کردم و چون غسلم دادی و کفن پوشاندی و بر تابوتم نهادی؛ بر سر مزار جدمان رسول خدا ببر تا آنجا دفنم کنی؛ که سزاوارترم از کسانی که اکنون کنار اویند...»
عمو دست پدر را میان دستانش می گیرد و آرام اشک... «اما اگر عایشه و دیگرانی مانع شدند، سوگندت می دهم به خدا و رسول، که قطره خونی ریخته نشود و مرا جانب مزار جده ام فاطمه بنت اسد ببری و همان جا مدفون کنی... تا پیامبرمان را ملاقات کنیم و شکایت ببریم از ظلمی که این امت بعد از او، بر ما روا داشتند...»
+ حاء. سین. نون - سید علی شجاعی