نیاز
«ما همه به هم نیاز داریم.»
+ ملداش - مهدی کرد فیروزجایی
طهماسب دوباره پُکی به سیگار زد و گفت: «دختر دردسر میاره.»
ایلچی گفت: «دردسر نه، مسئولیت. هر چیز باارزشی مسئولیت میاره.»
+ ملداش - مهدی کرد فیروجایی
ایلچی گفت: «رسمی که باعث بشه دستور خدا نادیده گرفته بشه، باید شکوندش.»
+ ملداش - مهدی کرد فیروزجایی
«باید فرار کرد.
همه باید از بدی ها فرار کنیم تا بیش از این، از خدا فاصله نگیریم.
این فرارها به سوی خداست.»
+ ملداش - مهدی کرد فیروزجایی
«ای خدا! مرا آخوند جشن ها و عروسی های مردم قرار بده، نه مرگ و عزا.»
+ ملداش - مهدی کرد فیروزجایی
«شخصیت یا به ارثه یا محیطه یا تربیت...»
+ ملداش - مهدی کرد فیروزجایی
ایلچی با یعقوب چشم در چشم شد. از چشم های قرمزش اشک می آمد.
+ چشمت چی شده؟
_ داشتم تیمم می کردم، خاک رفت توی چشمم.
+ چه جوری تیمم می کردی؟
_ داشتم خاک رو به دست و صورتم می مالیدم. یه لحظه که چشمم رو باز کردم، خاک رفت توش.
+ یعنی خاک ریختی روی صورتت و مالیدی؟
_ مگه تو تیمم به جای آب، خاک نمی ریزن؟
ایلچی چشم خانه اش را گشاد کرد: «یعنی تو خاک رو به جای آب ریختی روی صورتت؟»
+ ملداش - مهدی کرد فیروزجایی
بین همین طلبه ها هم این نگاه هست.
بعضی ها معتقدند طلبه ای که توی خانه اش مبل داشته باشد یا لباس خوب تن بچه اش بکند یا ماشینی به جز پیکان و پراید داشته باشد مزدور و مستکبر است! و اصلاً چه معنی دارد که توی خانۀ طلبه گیلاس و انگور باشد!
از آن طرف عده ای فکر می کنند طلبه ها به محض ورود به حوزه، به چاه نفت وصل می شوند و قسمتی از درآمدهای ناخالص ملی صاف می رود توی کارت پارسیانشان.
مالک چند دانه گیلاس گذاشت توی بشقاب و پرسید: «اینا از کجا، سید؟!»
طوری می گفت «اینا» انگار داشت یاقوت از توی ظرف میوه برمی داشت. منظورش این بود که زیّ طلبگی یعنی فقط هندوانه خوردن! این قرتی بازی ها به شما نیامده.
سید گفت: «همین یه ساعت پیش با پرواز از اروپا فرستادن برامون.»
+ زن آقا - زهرا کاردانی
در برابر آدم های کم حرف به طرز دیوانه واری پرحرف می شوم.
+ زن آقا - زهرا کاردانی
زن ها اشاره کردند که دعواشان کنم. خودم هم درگیرشان بودم. دوست داشتم شب های قدر را بروم تنگِ دیواری، جای ساکت و خلوتی بنشینم، سرم توی گریبانم باشد و کسی کاری به کارم نداشته باشد. کسی نداند من زن کدام آقام. حالا آنجا، کنارم نشسته بودند و فضا را از شب قدر دور کرده بودند. هرچه می کردم دلم دنبال جوشن نمی رفت.
وقتی زن ها دیدند که تذکرهای چشم و ابرویی فایده ندارد، پیغام و پسغام ها شروع شد که «به زن آقا بگید این ورپریده ها رو ساکت کنه. خدا قهرش می آد. اینا نمی فهمن امشب چه شبیه، زن آقا که می فهمه.»
بهشان نگاه کردم. به زن ها گفتم: «چی کارشون دارید؟ اگه ما هم مثل اینا توی یه سال گذشته هیچ گناهی نکرده بودیم، امشب حالمون خوب بود.»
خدا را بعد از قسم به چهارده جگرگوشه اش، به آن ها قسم دادم:
الهی، به آینه هایی که در کنارم نشسته اند، العفو!
+ زن آقا - زهرا کاردانی