کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
۲۴ آبان ۹۹ ، ۰۷:۳۰

تکرار

حرفی که احمد یک روز بعد از پایان یکی از مأموریت هایش به او زد: «می ترسم.»

ندی متعجب به او نگاه کرد. احمد هیچ وقت دربارۀ ترس نه حرف زده بود و نه چیزی بروز داده بود. «می ترسم وقتی جنگ تمام شد با زندگی ام رو به رو شوم. برای تو هم می ترسم.»

ندی از اینکه احمد برای او هم می ترسد لذت برد اما منظور او را دقیق متوجه نشد. «چقدر آن موقع زندگی انسان های فانی سخت می شود.»

«واقعاً؟ بالأخره قبول کردی ما مخلوقاتی هستیم که در سایه زندگی می کنیم؟»

از شوخی ندی لبخند زد و با اطمینان گفت: «بله! می دانی که مردم از ما فقط پایان ما را می دانند؟ وقتی می میریم به نماد جهاد و مقاومت تبدیل می شویم و نماد، زندگی شخصی و نیاز ندارد. او فقط هدف دارد. برای هدفش زندگی می کند و برای هدفش می میرد. به این معنا ما «مخلوقات سایه نشین» هستیم که به سمت «نور» حرکت می کند. وقتی شهید می شویم به سمت نور رفته ایم. موجودیت ما از قبل موجودیت این «نماد» است. هر نفسی که در هر دم و بازدم به سینه مان فرو می رود و بیرون می آید در راه خداست. با این حساب چطور به زندگی انسان های فانی برگردیم؟ زنده باشیم تا بخوریم و بخوانیم و بگردیم و بخوابیم و روز بعد هم این دایره را تکرار کنیم؟ «تکرار» این کلمۀ نفرت انگیز. مگر تکرار از نشانه های جهنم نیست؟ جسدی می سوزد و بعد گوشت می آورد تا دوباره انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده بسوزد. وقتی همۀ این ها تمام شود و صلح در جنوب برقرار شود، آیا زندگی ما به دلیل حرکات روتین به جهنم تبدیل نمی شود؟ می ترسم اگر طعم زندگی باثبات و آسوده را بچشیم هدفمان را از دست بدهیم و به آدم هایی عادی تبدیل شویم که راحت در مقابل زندگی تسلیم می شوند. آیا من که زندگی ام هدفی جز مقاومت نداشته است، می توانم... آیا ما می توانیم سفر را به سمت اهداف دیگری ببریم؟ این فکر مرا می ترساند. نمی دانم آیا قادر خواهم بود با زندگی عادی رو به رو شوم یا نه؟ من خودم را فقط از طریق مقاومت شناخته ام. خلق شده ام تا این وظیفه را به انجام برسانم و جانم را در این راه بدهم و این کار را می کنم.»

 

+ آن دختر یهودی - خوله حمدی - اسماء خواجه زاده

فاطمه مرتضوی نیا
۲۱ آبان ۹۹ ، ۲۳:۳۶

فرقِ قرآن و تورات

روحانیان یهود حرف هایی شبیه تورات را با اضافه و سانسور و تغییر ترتیب کلمات بر زبان می آورند طوری که معنا کاملاً عوض می شود. این کار مثل اتفاقی که در عهد جدید یا انجیل نصرانی ها افتاده نیست، بلکه تحریفی ریشه دار است و مردم آن را برای یکدیگر نقل کرده و خوانده اند تا بالأخره تدوین و حفظ شده. آن ها حتی اگر یکی از نسخه های قدیمی که معانی اصلی داخلش بود هم پیدا می شد آن را به بهانۀ اینکه «بخشی از تاریخ است و احتمال دارد از بین برود.» از انظار پنهان می کردند! کاملاً برعکس قرآن که در تمام نقاط زمین یک نسخه از آن وجود دارد! ضمن اینکه قرآن زود تدوین و چند سال پس از رحلت رسول خدا گردآوری شد.

 

+ آن دختر یهودی - خوله حمدی - اسماء خواجه زاده

فاطمه مرتضوی نیا
۰۸ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۰۰

برف

اگر نقاشی با حس نازک سراغ داشتم سفارش می دادم یک دانه ی برف را میان زمین و آسمان بگیرد و آن را همچون سکه ای میان دو انگشت بگیرد و از میان ستاره ی چند ضلعی اش گنبد و مناره های طلایی حرم را نقاشی کند. می شود؟ برف آن قدر هندسی می ماند که نقاش شکلش را به تابلو نقل کند؟ اگر همچو شاهکاری را بکشد چه دیوانه کننده خواهد بود آن حس خلوتی که از دیدن حرمی از لا به لای طلسم ستاره مانند برف دانه به زنجیر کشیده شده!

 

+ سلطان طوس - مرتضا کربلایی لو

فاطمه مرتضوی نیا
۰۷ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۰۰

برف در حرم

زمستان است. جلو درهای پنجره دار دارالحکمه در صحن، خادمی شال گردن دور دهان پیچیده و کنار دیوار قدم می زند. دست ها را در جیب کرده و به برفی نگاه می کند که تا در آسمان دور است دیده نمی شود و از وقتی وارد فضای حرم می شود با ده ها چراغ، سفید و درخشان می شود. این دانه های درخشان روی سنگ های کف صحن بی صدا می نشینند. نفس خادم از درزهای شال گردنش بخار می دهد بیرون. چوب پرش زیر بغلش است. تا صبح باید همین جا قدم بزند. اگرچه کلاهی شبیه نظامی ها دارد و برف سرش را سفید نخواهد کرد. خیلی دلم می خواهد بروم سر سخن باهاش باز کنم. در هر وقتی هم نخواهد حرف بزند الان که برف دارد می ریزد به حرف می آید. برف گونه ها را گُل انداخته. می خواهم بپرسم «تو هم مثل من از باریدن برف بر حرم، دیوانه می شوی؟»

 

+ سلطان طوس - مرتضا کربلایی لو

فاطمه مرتضوی نیا
۰۶ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۰۰

نقاشی عباسی

دوست دارم خادمان را دنبال کنم تا از حرم پا بگذارند بیرون ببینم در زندگی روزمره ی آن بیرون که ناکامی هست هم این ادب و احترام را در خودشان دارند؟ نداشته باشند شگفتی ندارد. این جا، در حرم، آن ها را بسیار شبیه آدم های نگارگری رضا عباسی می بینم. اندام و گردنی خم به سویی. اگر مدیر انتظامات حرم بودم به خادمان یکی یک نقاشی عباسی می دادم تا در آن دقیق شوند و رفتارشان را بیشتر مینیاتوری کنند. با چهره هایی تبسم پاش، چشم هایی خمار و گردن هایی خم. چه می شود نگارگری نه بر یک تابلو که در پیکر یک حرم زنده شود؟

 

+ سلطان طوس - مرتضا کربلایی لو

فاطمه مرتضوی نیا
۰۵ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۰۰

زمان در حرم

اکنون در حرم، زمان هزار برابرِ زمان بیرون است. ساعت ها می دانند که ماجرای باغ آهسته است. سلطنت رضوی لحظات را رام کرده. آهوان، هزار بار، آرام تر می چرند. آخر هراس از کدام شکار؟

 

+ سلطان طوس - مرتضا کربلایی لو

فاطمه مرتضوی نیا
۰۴ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۰۰

آشوبِ دورِ ضریح

اگر به حق آویزانی و از حق می خوری، گاه باید عتاب بچشی. بگرد ببین عتاب این باغ کجاست؟ روی نقش متین کاشی ها؟ روی گردی ساکت گنبد؟ کنار حوض و شارشار فواره ها؟ روی برج ساعت، در تیک تاک ها؟ این جاها نیست. اینان نوازشگرند. به سان مرمرهای کف صحن لیزند و به سان پر کبوترها نرم. عتاب در مرکز است. نزدیک شو به هسته ی باغ. به آن ضریح نقره. هان. عتاب آن جاست. آن جا هیچ خادمی نیست. لگد می خوری. تنه می خوری. نفست بند می آید. چشم شورش است. دست و پا رها کن بسپار خودت را به آشوب دور ضریح.

 

+ سلطان طوس - مرتضا کربلایی لو

فاطمه مرتضوی نیا
۰۳ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۰۰

آهو

سلطان باغ نشین، رضا علیه السلام ضامن آهو شد تا برود به بره اش شیر بدهد برگردد. داستانش معروف است و نگارگران ماجرایش را کشیده اند. در کاخ سعدآباد تهران در موزه ی فرشچیان نسخه ای از آن به دیوار است. اما در نیشابور قریه ای هم هست به اسم «آهوان». اما آهو یعنی چه؟ ابن عربی در کتاب ترجمان شوق ها نوشته یعنی علم فرّار. دانشی سخت گریزنده و به مهار درنیا. چه، آهو در بیابان و کوه زندگی می کند. وحشی از انسان. گریزنده از شکارچی. این یعنی سلطان طوس چیره است بر دانش های گریزنده. چیره است بر لحظات. بر گریزپاها. بر حدس ها.

 

+ سلطان طوس - مرتضا کربلایی لو

فاطمه مرتضوی نیا
۰۲ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۰۰

طاووس و شانه به سر

کبوترها نذرند. در قفس یا جیب زائری می آیند در حرم رها می شوند. می پرند می روند بالای گنبد روی خشت های طلا می نشینند. یا سقاخانه. تا خود به خود جَلد شوند. یادآور فرشتگان اند برای زائرانی که فرشته نمی بینند. بال می زنند. طواف می زنند بر مناره ها و گنبد. اما بی گمان فرشته ها تنها کبوترانه نیستند. لابد برخی شان پیکری آینه کاری شده دارند، آینه هایی لطیف تر از آینه ی شیشه ای، چسبیده روی کُرک و پرهاشان. رنگ یاقوت، زمرد، زبرجد و عقیق. چرا کسی به یاد این فرشتگان، طاووس نذر نمی کند بیاورد ول بدهد در صحن و بست های حرم؟ یاد دمیری هم به خیر که در حیات الحیوان نوشته این پرنده میان پرندگان همچون اسب است میان چارپایان به ارجمندی و عفت و زیبایی. و هنگام پاییز پرهاش مانند برگ درختان می ریزد. وقتی چتر می افراشد و می لرزاند به گفته ی امیرالمومنین «گویی بادبانی است افراشته و کشتی بان زمامش کشیده. به رنگ های خود می نازد و دم خود بدین سو آن سو می برد». رواست لرزیدن برابر سلطان دین! یا چرا شانه به سر در جیب نمی گذارند بیاورند رها کنند؟ آن شانه که مثل بادبزن دختران شرقی گشوده می شود می بندد و خبر از حدس های روشن می دهد که در سر می جهد. این ها را باید آورد ول داد تا نورهای طلایی شده از گنبد و ایوان را دوباره بازبتابند شب ها در صحن و سرا. با چترهاشان، با شانه هاشان.

 

+ سلطان طوس - مرتضا کربلایی لو

فاطمه مرتضوی نیا
۰۱ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۳۹

کلاغِ حرم

اما پرندگان باغ. فقط کبوتر است و شاید گنجشک. آدم بنشیند نگاهش را تیز کند ببیند دیگر کدام ها می آیند. کلاغ که حتما. مگر می شود کلاغ، این رسول دفن آموز به قابیل، به این باغ سرک نکشد؟

 

+ سلطان طوس - مرتضا کربلایی لو

فاطمه مرتضوی نیا