کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

یهو ریاض پرسید: «پس گفتید که چیزی دربارۀ حکومت عدل عمر بن خطاب نشنیده ید؛ نه؟»

گفتم: «نه، یعنی حکومت عادلانۀ معروفی که من شنیده م منسوب به عمر بن خطاب نیست.»

رشید: «پس منسوب به کیه؟»

گفتم: «حضرت علی علیه السلام.»

پرسیدم: «عمر بن خطاب چطور از دنیا رفت؟»

ریاض جواب داد: «موقع نماز صبح با شمشیر به سرش ضربه زده ان و فرقش رو شکافته ان. این رو که حتماً خبر داشتید؛ نه؟»

واویلا ... عجب اوضاعی! غیر از این مورد، دربارۀ چند تا داستان معروف تاریخی دیگه هم ازشون پرسیدم. کاشف به عمل اومد مورخان اهل سنّت خوب از خجالت خودشون دراومدن و تا تونستن به خلفا و هر چی صحابۀ مخالف ائمه ست کرامات و رشادت بزرگ و کوچیک بسته ان.

 

+ خاطرات سفیر - نیلوفر شادمهری

فاطمه مرتضوی نیا
۱۵ مرداد ۹۸ ، ۰۶:۵۲

حذف ماجرای آتش زدن خانه...

«حتماً دربارۀ عدل عمر ابن خطاب شنیده اید.»

ریاض، انگار یهو مطلب مهمی برای گفتن یادش اومده باشه، با خوشحالی گفت: «می گن عمر ابن خطاب داشته توی یه کوچه راه می رفته که الاغی از اون کوچه رد می شه و پاش می ره توی یه چاله و می لنگه. عمر گریه می کنه و می گه خدا توی اون دنیا از من سؤال می کنه چرا در زمان تو حیوونی پاش توی یه چاله رفته و چرا اون راه چاله داشته و ...»

گفتم: «خدا از عمر ابن خطاب می پرسه که چرا در زمان تو پای یه حیوون توی چاله رفته، اما نمی پرسه چرا به دستور تو خونۀ دختر پیامبر رو آتیش زدن و چرا دختر پیامبر رو کتک زدی؟ این چه جور عدالتیه؟»

رشید، که به وضوح عصبانی شده بود، گفت: «سبحان الله! شما چیزایی به بزرگان نسبت می دید که معلوم نیست از کجا می آرید.»

گفتم: «چرا معلوم نیست؟ تا حالا که هر چی گفتم از منابع شما بود. این ماجرای بیعت گرفتن به زور از امام علی علیه السلام و آتیش زدن خونۀ دختر پیامبر رو هم که هم شیعه نقل کرده و هم سنّی. خیلی از علمای اهل سنّت بعدها سعی کردن این ماجرا رو از کتاباشون حذف کنن، اما هنوز هم می تونید اون رو توی بعضی از کتابا پیدا کنید.»

 

+ خاطرات سفیر - نیلوفر شادمهری

فاطمه مرتضوی نیا
۱۴ مرداد ۹۸ ، ۰۵:۱۱

نقشه

همون طور که با مَغی حرف می زدم شامم رو می خوردم که سر و کلۀ آقایون تازه وارد پیدا شد. ابوبکر، یه مراکشی تازه وارد، و یه نفر دیگه به اسم یزید، که نفهمیدم کجایی بود، هم توی آشپزخونه بودن. اون دو تا با ورود مردان غریبه رفتن جلو و سلام و علیک کردن. با لهجۀ غیلظ و حروف حلقی عربی داد می زدن و صحبت می کرن. این به اون می گفت: «عمر ...» اون به این می گفت: «یزید ...» عمر! ... یزید! ... ابوبکر! ... یزید! ... عمر! ... و من که از حرفاشون هیچی نمی فهمیدم احساس می کردم دارن نقشه می کشن برن امام حسین علیه السلام رو بکشن!

 

+ خاطرات سفیر - نیلوفر شادمهری

فاطمه مرتضوی نیا
۱۳ مرداد ۹۸ ، ۰۵:۴۹

خدا گفته...

«یه چیزی رو می دونی ... از روزی که تو با یقین گفتی از اون آب نَباتا نمی خوری، چون ژلاتین خوک توشه، من هم دیگه نخوردم!» 

موضوع مال چند شب پیش از اون بود که یکی از بچه ها بهم از این آب نبات کِشدارا تعارف کرد و چون توش ژلاتین داره و ژلاتین اروپا هم معلومه از چی تأمین می شه، من نخوردم. وقتی امبروژا ازم پرسید که چرا نمی خورم، خیلی جدّی بهش گفتم چون خدا دستور داده.

تعجب کردم. گفتم: «اما اون دستور مال مسلموناست. تو چرا نمی خوری؟» 

گفت: «مگه تو نگفتی این رو خدا گفته؟ ... اگه واقعاً خدا گفته این رو نخورید، من هم نمی خورم. اگه خدا یه حرفی رو بزنه، دیگه به دین ربطی نداره. همه باید همون کار رو انجام بدیم.»


+ خاطرات سفیر - نیلوفر شادمهری

فاطمه مرتضوی نیا
۱۲ مرداد ۹۸ ، ۰۵:۳۴

جایگاهِ دین در زندگی

«من فکر می کنم دین برای یاد گرفتنِ «چطور زندگی کردن» اومده. اگه پوشش تعریف شدۀ یه دین برای زندگی عادی نیست، چطور اون دین جوابگوی سایر مسائل زندگی عادی باشه؟ کسی که می خواد یه زندگی عادی داشته باشه، چطور دیندار باشه؟ به نظر من این خیلی عالیه که شما می خواید خدا رو به مردم معرفی کنید؛ اما، اگه امروز جایی برای دین توی زندگی مردم وجود داشت، شما مجبور نبودید به من مسلمون خدا رو معرفی کنید! این برای اینه که توی وضعیت فعلی باز هم هیچ کس بیشتر از یه مسلمون حرف شما رو درک نمی کنه و براش ارزش قائل نیست؛ مسلمونی که حداقل روزی پنج بار خدا رو به خودش یادآوری می کنه. وجود خدا برای من بدیهی تر از اونیه که به اثبات نیاز داشته باشه.» 

«به هر حال همه مون نیاز داریم خدا رو به هم معرفی کنیم.» 

«من کاملاً با شما موافقم. اما اینکه چه چیزی رو معرفی کنیم مهم تر از اینه که فقط معرفی کنیم. من شما رو دعوت می کنم به ایران. هر کدوم از مساجد رو که خواستید انتخاب کنید و موقع نماز برید و مردم خداپرست رو ببینید. ببینید که مردم خداپرست ما چطور هم نماز می خونن هم عادی زندگی می کنن. چطور هم پوشش دینی دارن هم عادی زندگی می کنن. چطور دین برای زندگی تعریف شده و نه سوای زندگی ... توی همون مسجدای به قول شما کوچیک و ساده ... می دونید آقا، کلیساها بزرگ و پرتجمل ان و دکوری و مساجد کوچه های ما کوچیک و ساده، اما کاربردی. اون چیزی که دین رو نگه می داره میزان کاربردی بودنشه نه تجملش.»


+ خاطرات سفیر - نیلوفر شادمهری

فاطمه مرتضوی نیا
۱۱ مرداد ۹۸ ، ۰۵:۳۴

وجودِ خدا

«می دونی که؛ فرانسه یه کشور لاییکه.» 

«این دیگه مسخره تر از همۀ اونای قبلیه! من کسی رو که توی قرن 21 هنوز نفهمیده خدا وجود داره نمی فهمم. حالا تصور کن این بشه قانون! زندگی وسط همچین اجتماعی برای من غیرممکنه.»


+ خاطرات سفیر - نیلوفر شادمهری

فاطمه مرتضوی نیا
۱۰ مرداد ۹۸ ، ۰۵:۰۴

دستِ خدا

«چرا رسول خدا در غدیر قرآن را بالا نبُرد؟! چرا دست علی را بالا برد؟!» 

کسی حرفی برای گفتن نداشت. رسول ادامه داد: «دست علی بالا رفت، چون دستِ علی دستِ قرآن است. دستِ علی دستِ خداست. دستِ علی دستِ هدایت است. کسی که دست علی را با طناب ببندد، انگار دستِ هدایتِ خدا را با طناب بسته! و این همان کلام رسول خداست که فرمودند علی مع الحق والحق مع علی.» 

شیخ مالک گفت: «دستِ خدا؟! آیا این تعبیر کفر نیست؟!» 

رسول گفت: «این تعبیری است که خلیفه دوّم برای امیرالمؤمنین به کار برده است. در حج جوانی برای زنی مزاحمت ایجاد کرد و امام علی او را دید و با ضربه ای او را از زنِ بیچاره دور کرد. جوان با گستاخی رفت پیشِ خلیفه دوّم و ماجرا را تعریف کرد و گفت: علی مرا با کتک از خانه خدا دور کرده است. خلیفه دوّم گفت: چشم خدا تو را دید و دستِ خدا تو را زد.» 


+ فرشته ای در برهوت - مجید پورولی کلشتری

فاطمه مرتضوی نیا
۰۹ مرداد ۹۸ ، ۰۲:۲۹

قرآن و هدایتِ معصومین

«قرآن برای هدایتِ مردمان کافی نیست.» 

شیخ مالک گفت: «چگونه کافی نیست؟! قرآن کامل ترین کتابِ مقدّسِ تمام عالم است.» 

رسول گفت: «اگر قرآن کامل ترین کتابِ تمامِ عالم است به من بگویید کجای قرآن نوشته است که نماز صبح دو رکعت است؟» 

شیخ مالک حرفی برای گفتن نداشت. می دانست که درباره دو رکعت خواندنِ نمازِ صبح آیه ای در قرآن نیامده است. عبدالحمید و عبدالله در انتظار به شیخ مالک نگاه کردند و او همچنان ساکت بود. رسول ادامه داد: «ما نمازِ صبح را دو رکعت می خوانیم چون رسولِ خدا فرموده اند. پس تمامِ دین در قرآن نیست، و اگر باید برای ما قابل کشف و فهم نیست. دینِ خدا را حجّتِ خدا می تواند به مردم بیاموزد! حالا شما می گویید بعد از مرگِ پیامبر خداوند حجّتی و امامی و هدایتگری ندارد؟! قرآن سبب هدایت خواهد بود امّا نه هدایتِ همه، بلکه هدایتِ متقین، یعنی کسانی که به جانشینانِ رسولِ خدا که دوازده امام هستند اعتقاد دارند.» 

شیخ مالک سری تکان داد و گفت: «این نیز ادعای شیعیان است که می گویید قرآن همه را هدایت نمی کند.» 

رسول گفت: «نه اتفاقاً کلامِ خود خداست. در ابتدایِ سوره بقره آمده است که قرآن سبب هدایت متقین است، یعنی سبب هدایتِ همه نیست.» 

شیخ مالک حرفی نزد. رسول ادامه داد: «یعنی این طور نیست که یک نفر بیاید و قرآن را باز کند و بعد هدایت شود! هدایت دستِ خود خداست که از طریقِ حجّت خدا و فرستاده خدا محقق می شود. اگر قرار بود سنّت خداوند هدایت با کتاب باشد، پس پیامبرانِ قبلی را برای چه فرستاد؟ خب برای مردمانِ قبلی هم کتابی مثل قرآن می فرستاد. اگر ادعای شما درست باشد و قرآن سبب هدایتِ همه مردم باشد، پس باید همه را به یک راه دعوت کند! پس حالا به من بگویید چرا شما برادرانِ اهل سنّت چهار دسته اید؟ چرا به چهار راه مختلف رفته اید و با هدایتِ قرآن به یک دسته و یک امّت واحد تبدیل نشده اید؟!» 


+ فرشته ای در برهوت - مجید پورولی کلشتری

فاطمه مرتضوی نیا
۰۸ مرداد ۹۸ ، ۱۸:۴۹

معرفی امام علی علیه السلام

«آیا شما ادعا  ندارید که در غَدیر رسولِ خدا دستانِ علی را بالا بُرد و او را به عنوان خلیفه و جانشینِ خود انتخاب کرد؟» 

رسول با خونسردی گفت: «این کارِ رسولِ خدا نبود.» 

شیخ مالک با تعجّب بیشتری پرسید: «کارِ رسولِ خدا نبود؟ پس کارِ که بود؟» 

رسول گفت: «کارِ خودِ خدا بود. امام علی را خدا برای جانشینیِ پیامبر انتخاب کرد.» 

عبدالحمید و عبدالله با تعجّب به هم نگاه کردند. عبدالله سیگار را میان دندان هایش فشرد و بعد دودش را داد بیرون. رسول گفت: «پیامبر دستِ امام علی را به دستورِ خدا بالا بُرد. این کار آن قدر مُهم بود که اگر پیامبر آن را انجام نمی داد، انگار رسالتش ناتمام می ماند. می دانید این حرف یعنی چه؟! یعنی تمامِ پیامبریِ رسولِ خدا یک طرف و معرفیِ امام علی به عنوانِ امام یک طرف!» 


+ فرشته ای در برهوت - مجید پورولی کلشتری

فاطمه مرتضوی نیا
۰۷ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۰۴

سجده کردن

«سجده هم فقط مخصوصِ خداست و شما شیعه های افراطی جلوی بارگاهِ امام علی و امامانِ دیگرتان سجده می روید. این را که نمی توانی کتمان کنی، توی همین تلویزیون خودم بارها دیده ام.» 

رسول لبخندی زد و گفت: «این کار اسمش سجده نیست. شاید کسی از ما به خاطر ارادت فراوان و از روی علاقه و تواضع، خودش را جلویِ بارگاهِ امامان معصوم بر زمین بیندازد و سر و صورت و پیشانی اش را بر خاک بگذارد، امّا این کار سجده کردن آن هم به معنایِ پرستش نیست. شیعه خداپرست است. امام پرست نیست و نبوده. زیارتنامه هایِ امامانِ معصوم را نگاه کنید. تمام زیارتنامه ها با اقرار به توحید و یگانگیِ خدا و بی شریک بودنِ خدا آغاز می شود. شیعه، امام معصوم را بنده خدا می داند؛ بنده برگزیده خدا. تازه مگر شما از نیّت قلبیِ این آدم هایی که در حرمِ امامان معصوم خود را به خاک می اندازند باخبرید؟ این عتبه بوسی ها و این تکریم ها و خاک بوسیِ مزار امامانِ معصوم، فقط از روی تواضع و به معنایِ پذیرشِ مقامِ والایِ ایشان است. البته این را هم بگویم که سجده پرستش فقط مخصوصِ خداست، امّا ما سجده هایِ دیگری نیز داریم که به معنایِ پرستش نیست. مانند سجده ملائکه بر حضرت آدم، یا سجده برادران یوسف برابر حضرت یوسف که این سجده ها هر دو در قرآن آمده است.» 

عبدالحمید یکّه خورد. انگار این استدلال غافلگیرش کرد. 

رسول ادامه داد: «همان کسی که ملائکه را امر کرد به سجده بر آدم، ما را هم امر کرده به اطاعت محض و مودّت و تکریم امامان معصوم.»


+ فرشته ای در برهوت - مجید پورولی کلشتری

فاطمه مرتضوی نیا