کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

۰۷ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۳۴

کبوترهای بقیع

قبل از این که به فرودگاه مهرآباد برسی مادرت تلفن کرده و گفته بود برای کبوترهای بقیع گندم بگیری. بسته ای گندم از پسرک دست فروشی که در میان مردم می چرخد، می خری. دم در می ایستی تا گندم را به کسی بدهی. ناگهان مردی را که چمدانش در فرودگاه گم شده بود، می بینی. به هوای تشییع جنازه ای که آورده اند خودش را تا جلوی در بقیع جلو می کشد. پلاستیک گندم را به سرعت به دستش می دهی. زرنگ تر از آنی است که فکرش را می کردی، متوجه منظورت شده و سریع خودش را به داخل کشانده است. دو قدمی پشت سر جنازه راه می رود و بعد پلاستیک گندم را سوراخ می کند و تا شُرطه ها بفهمند پرت می کند طرف قبرهای ائمۀ بقیع. کبوترها که به طرف گندم ها پر می کشند، انگار می کنی که مادرت هم به آرزویش رسیده است.

 

+ ماهی ها پرواز می کنند - مریم بصیری

فاطمه مرتضوی نیا
۰۶ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۳۲

بقیعِ بی بُقعه

کبوترها نذری خوارند و گندم ها نذر شادی دل ها. مشت مشت گندم است و پَر پرنده ها و خاک بی خار و بقیع بی بقعه.

 

+ ماهی ها پرواز می کنند - مریم بصیری

فاطمه مرتضوی نیا
۰۵ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۲۸

جاروکشِ مسجد

ننه ترلان از جایش بلند می شود و کمی بعد صدایش هم بلند می شود. «خب بذار جارو کنم! چی ازت کم می یاد؟»

تا صدای زنی عرب همراه با صدای پیرزن در سرت بپیچد، نمی فهمی چطور نمازت را تمام کنی. سر که می چرخانی یکی از زنان نظافت چی را می بینی که با جاروی دسته بلندش از ننه ترلان دور می شود و او دوباره بغض کرده است. زنی جنوبی با لهجۀ عربی می گوید به مادرت حالی کنی نمی تواند آن جا را جارو بزند. «شب و روز، تو خواب و بیداری هی به خودم گفتم می یام این جا اِل می کنم، بِل می کنم؛ اینا که نمی ذارن دست به چیزی بزنم.»

«آخه شما مگه جاروکشین؟ چکارشون دارین؟»

«پس چی که جاروکشم. من جاروکش مسجد و امام زادۀ برگ جهانم. پیشنماز می گفت جارو کشیدن مسجد خیلی ثواب داره، حالا مسجد پیغمبرم هم صد برابر بیش تر. نذر کردم پام که به این جا رسید از اول تا آخر حرم رو جارو بزنم. حالا چطور نذرمو ادا کنم؟»

بعد سعی می کند آشغالی چیزی از زمین پیدا کند و با گُل های چادرش زمین و ستونی را که به آن تکیه داده است، پاک کند. نمی دانی چرا آن قدر دنیای شما با هم فرق دارد. چرا کارهایی که او می کند و حرف هایی که می زند این همه برایت عجیب است، همان طور که لابد کارهای تو برای او غریب است.

 

+ ماهی ها پرواز می کنند - مریم بصیری

فاطمه مرتضوی نیا