تیمم با خاک
ایلچی با یعقوب چشم در چشم شد. از چشم های قرمزش اشک می آمد.
+ چشمت چی شده؟
_ داشتم تیمم می کردم، خاک رفت توی چشمم.
+ چه جوری تیمم می کردی؟
_ داشتم خاک رو به دست و صورتم می مالیدم. یه لحظه که چشمم رو باز کردم، خاک رفت توش.
+ یعنی خاک ریختی روی صورتت و مالیدی؟
_ مگه تو تیمم به جای آب، خاک نمی ریزن؟
ایلچی چشم خانه اش را گشاد کرد: «یعنی تو خاک رو به جای آب ریختی روی صورتت؟»
+ ملداش - مهدی کرد فیروزجایی