یدالله
«جنگِ با علی جنگِ با خداست! این دست ها که ذوالفقار حمل می کند، دستِ علی نیست، یدالله ست! به خداوندی خدا عقیده ام این است که هرکه با علی بجنگد، نانش سنگ و آبش خاک می شود!»
+ کتاب مخفی - مجید پورولی کلشتری
«جنگِ با علی جنگِ با خداست! این دست ها که ذوالفقار حمل می کند، دستِ علی نیست، یدالله ست! به خداوندی خدا عقیده ام این است که هرکه با علی بجنگد، نانش سنگ و آبش خاک می شود!»
+ کتاب مخفی - مجید پورولی کلشتری
هیچ چیز ترسناک تر از پندارِ فهمیدن نیست!
+ کتاب مخفی - مجید پورولی کلشتری
«این را بارها گفته ام و خندیده اید! علی بشر نیست! او از ما جداست! با ما یکی نیست! چشمانِ او پشت دیوارها و درها و درونِ سینه ها را می بیند! دستانِ او کوه را مثل پیاله ای سفالین جا به جا می کند! زبانِ او بُرنده و گزنده و اعجاب آور است! شیر را می ترساند و فولاد را نرم می کند! علی بشر نیست! یتیمان عرب دوستش دارند و پهلوانان عرب از او می هراسند! این ها قصّه نیست خالد. من جنگاوری علی را دیده ام! من رجز خواندنِ او را شنیده ام. من دربارۀ جنگِ خونین او با اجنّه شنیده ام! من نه از خودِ علی، که از بادِ چرخش ذوالفقارش می ترسم! آری! دشمن او هستم و مرگِ او را منتظرم! امّا این گونه نیست که محمد بمیرد و تو در میدان گاه برقصی و علی تماشا کند! هنوز چرخ اوّل رقصت تمام نشده، زنان و کودکانت بر خاک قبرت نشسته اند و برایت قرآن می خوانند!»
+ کتاب مخفی - مجید پورولی کلشتری
«دین محمد علی ست! اسلام و خدا بهانه است! من جز مدح علی از این مرد نشنیدم! حرف از این عجیب تر؟! یکبار میان ما نشسته بود که علی وارد شد. محمد به احترام علی از جای برخاست! می فهمید؟! محمد که تمام عرب به احترامش از جای برمی خیزند، برای علی از جایش بلند شد و تمام قد ایستاد! او را به آغوش گرفت و گفت: «اگر کسی خدا را به اندازه نوح عبادت کند! و به اندازه سنگینی کوه احد در راه خدا طلا انفاق کند، و اگر هزار بار با پای پیاده به حج برود و میان صفا و مروه مظلومانه کشته شود! دین او پذیرفته نیست اگر که علی را نخواهد و نپذیرد!»
به همراهانش نگاه می کند.
«عجیب نیست؟! عبادت نوح. به اندازۀ اُحد طلا. علی را با این ها مقایسه کرد. نه فقط علی را. اعتقاد به علی را.»
+ کتاب مخفی - مجید پورولی کلشتری