کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۴۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Bookworm» ثبت شده است

۱۶ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۰۶

اسماعیل هرقلی

"اگر دقت کرده باشی، می بینی که شفای اسماعیل هرقلی، مساله ای شخصی و خصوصی نیست. بسیاری از مردم با دیدن آن معجزه، به پیروان امام زمان پیوستند و برای شیعیان هم قوّت قلبی شد که فکر نکنند امامشان آن ها را فراموش کرده. دشمنان شیعه، ما را ملامت می کنند که شما اگر امام و پیشوایی دارید و زنده است، چرا به فکرتان نیست و کمک تان نمی کند. معجزه های غیرقابل تردیدی مثل شفا یافتن اسماعیل هرقلی، جواب دندان شکنی است به یاوه های آنان."


+ رویای نیمه شب - مظفر سالاری

فاطمه مرتضوی نیا
۱۵ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۲۳

سکوت

"گاهی فرار یا سکوت، دست کمی از خیانت یا جنایت ندارد."


+ رویای نیمه شب - مظفر سالاری

فاطمه مرتضوی نیا
۱۴ بهمن ۹۷ ، ۱۰:۵۸

وحدت

"می دانید که تعداد مسلمانان غیر شیعه، بسیار بیشتر از شیعیان است. چرا شما از مذهب اکثریت پیروی نمی کنید تا یکی شویم و پراکنده نباشیم؟" 

"باید ببینیم حق با شیعه است یا با غیر شیعه. بیشتر بودن گروهی از گروه دیگر، دلیل برتری آن ها نخواهد بود. اگر به تعداد است باید مسلمانان همگی مسیحی شوند، چون تعداد مسیحیان از مسلمانان بیشتر است. مسلمانان صدر اسلام که تعدادشان کم بود، باید از بت پرستان که تعدادشان بیشتر بود پیروی می کردند. بگذریم از این که مسلمانان غیر شیعه هم با یکدیگر وحدت کاملی ندارند و به فرقه ها و مذاهب مختلفی تقسیم شده اند. اهل سنت به چهار مذهب حنبلی، شافعی، مالکی و حنفی تقسیم شده اند. چرا آن ها یکی نمی شوند؟"


+ رویای نیمه شب - مظفر سالاری

فاطمه مرتضوی نیا
۱۳ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۳۷

معمایِ عشق

بارها در دل ساکت و سنگین شب، صحنه آمدن ریحانه و مادرش را به مغازه مرور کردم. می خواستم از معمای عشق سر درآورم. چه اتفاقی می افتاد که یک نگاه یا یک لبخند می توانست قلابی شود و انسانی آزاد را به دام اندازد؟ میان خواب و بیداری سعی می کردم بدانم چه چیزی از وجود ریحانه، مرا آن طور به هم ریخته بود؛ شبحی از چهره اش؟ نگاهش که لحظه ای به نگاهم تلاقی کرده بود؟ سکوت و وقارش؟ آهنگ صدایش؟ همه این ها؟ هیچ کدام شان؟ همه این ها بود و هیچ کدام شان نبود.


+ رویای نیمه شب - مظفر سالاری

فاطمه مرتضوی نیا
۱۲ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۲۵

عمرِ طولانی

گفتم: «باورش سخت است! چطور ممکن است یک نفر صدها سال عمر کند و هنوز جوان باشد؟» ابوراجح برخاست. آفتابه آبی را که همراه داشت، روی قبر خالی کرد. "مگر نمی دانی که حضرت نوح حدود هزار سال عمر کرد و حضرت خضر و عیسی هنوز زنده اند؟ شاید آن پیرمردِ همراه امام، همان خضر بوده. آیا در توان خداوند نیست که به انسانی چنین عمر بلندی بدهد و او را جوان نگه دارد؟ مگر در بهشت، همه برای همیشه، جوان و سالم نمی مانند؟ خدای بزرگ به هر کاری تواناست."


+ رویای نیمه شب - مظفر سالاری

فاطمه مرتضوی نیا
۱۱ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۱۸

واقعیت

گاهی واقعیت آن قدر عجیب و باورنکردنی است که آدم را گیج می کند.


+ رویای نیمه شب - مظفر سالاری

فاطمه مرتضوی نیا
۱۰ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۵۶

زندگی

"زندگی مثل خواب می مونه. سالهایی که اومدن و رفتن. وقتی لحظه ای به عقب برمی گردم، می بینم همه خوابی کوتاه بوده."


+ یک سفر رویایی - حسن احمدی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۰۹

بقیع

بابا با دست قبرستان بقیع را به مامان نشان داد. من اول متوجه نمی شدم، ولی بعد دیدمش. جایی بود که نور و چراغی در آن دیده نمی شد. فقط تاریکی بود.


+ یک سفر رویایی - حسن احمدی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۸ بهمن ۹۷ ، ۱۰:۵۳

امامِ زمان

امام زمان دل به کسی بسته باشد و او بتواند از حیطه ی زمین بگریزد؟! قلب کسی در دست امام زمانش باشد و قابض ارواح بتواند جان او را بستاند؟ نمی شود.


+ پدر، عشق و پسر - سیّد مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۷ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۱۹

چه خوب که نبودی لیلا!

چه خوب شد که نبودی لیلا! کدام جان می توانست مقابل این مناسبات عاشقانه دوام بیاورد؟ بگذار از زینب چیزی نگویم. یاد او تمام رگ های مرا به آتش می کشد. تو می خواستی کربلا باشی که چه کنی؟ که برای علی اکبر مادری کنی؟ که زبان بگیری؟ گریبان چاک دهی؟ که سینه بکوبی؟ که صورت بخراشی؟ که وقت رفتن از مهر مادری سرشارش کنی؟ که قدم هایش را به اشک چشم بشویی؟ ببین لیلا؟ تو می خواستی چه کنی که زینب برای این دسته گل ها نکرد؟ به اشک چشم تمامی مادران سوگند که تو هم اگر در کربلا بودی باز همه می گفتند، مادر این جوان زینب است. اما بگویم؟ بگذار بگویم لیلا! جانم فدای عظمت زینب. با گفتن این کلام اگر قرار است جانم آتش بگیرد، بگیرد. در کربلا می گفتند که آیا این دو نوجوان، عون و محمد، این خواهرزاده های حسین، مادر ندارند؟ چرا هیچ زنی مشایعتشان نمی کند؟ چرا هیچ مادری صورت نمی خراشد؟ چرا هیچ زنی زمین را با ناخن هایش نمی خراشد؟ چرا هیچ زنی شیون و هلهله نمی کند؟ خاک زمین را به آسمان نمی پاشد؟ چرا حسین تنها مشایعت کننده ی این دو نوجوان است؟! فقط همین قدر بگویم که زینب با علی اکبر کاری کرد که حسین پا به میدان گذاشت و میان این دو آغوش مفارقت انداخت.


+ پدر، عشق و پسر - سیّد مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا