سلام دادن به مولای غریبان
هیچ کدام از اهالی ساده و صمیمی مشهد، نخواستند که اروپایی باشند. هیچ کس نخواست سلام دادن سر صبح به مولای غریبان را با بون ژوغ گفتن ها و درودهای فرنگی طاق بزند.
+ اوسنه ی گوهرشاد - سعید تشکری
هیچ کدام از اهالی ساده و صمیمی مشهد، نخواستند که اروپایی باشند. هیچ کس نخواست سلام دادن سر صبح به مولای غریبان را با بون ژوغ گفتن ها و درودهای فرنگی طاق بزند.
+ اوسنه ی گوهرشاد - سعید تشکری
می خواهم بدانی و بدانند، که چه حال خوشی دارم! می خواهم بدانی و بدانند که من در همه ی آثارم، در پی هویت معاصرِ یک تابوی پرجلال بوده ام؛ انسان معاصری که گذشته ای دارد و رو به آینده است. ولادت و زایش باید تداوم یابد. این جغرافیا، عجیب هویتی دارد؛ هرچه تاریخ این سرزمین، پَرپَر شده ی قدرت هاست، جغرافیا سبز می شود، می ماند و دانه می دهد؛ چون هویت می دهد، حجم دارد، جسم و جان دارد، سرما و گرما، روح و هستی. من در جغرافیای هوای مشهد نفس کشیده ام. صبح ها، دم صبح، آخ چه قدر دل تنگ این صبح های طاقم! طاق و عَیاق، وقتی به حرم می رسی، هوا را هم، جارو کرده اند؛ از بس پاکیزه و نو است بهشت خانه ی رضا!
+ اوسنه ی گوهرشاد - سعید تشکری
وقف نامه ی گوهرشاد آغا، هنوز جاری است. آپارتمان های سر به فلک کشیده ی امروزی هم هنوز نشان از وقف نامه ی تو دارند. چون جاری است، می ماند. مسجد تو، کتابخانه ی تو، نه که چون تو زنِ شاهرخ شاه بودی، نه چون که عروسِ چهارمِ امیر تیمور گورکانیِ خون ریز بودی، نه چون که ندیمه ای به اسم پریزاد داشتی، نه چون که پسرانی به نام بایسنغر میرزا و ابراهیم میرزای خطاط و کاتب داشتی، نه چون که قوام الدین شیرازی، معمار و طراح مسجدت بود. نه! تنها و تنها، چون آقایمان رضا خواسته اند تو بمانی، پس می مانی؛ هم چنان که مانده ای!
+ اوسنه ی گوهرشاد - سعید تشکری
گفتم: «دل هایمان چه به هم راه دارد.»
گفت: «عجیب نیست؛ چون هر دو تحت ولایت اوییم.»
+ و آنکه دیرتر آمد - الهه بهشتی
«اگر به حضور آن غایب بزرگوار ایمان بیاوری، هیچ معجزه ای از او بعید نیست.»
+ و آنکه دیرتر آمد - الهه بهشتی
«پدرم گفت او نه اسیر مکان است، نه اسیر زمان، آن طور که ماییم.»
گفتم: «اما، ما که شیعه نیستیم؛ پس چرا به دادمان رسید؟»
با اشتیاق زیاد از جا پرید. دست هایش را به هم زد و گفت: «پدرم می گوید او ولی خدا بر زمین است که به داد هر نیازمندی از هر دین و ایمانی می رسد.»
+ و آنکه دیرتر آمد - الهه بهشتی
گفتم: «وقتی فکر می کنم که خدا چقدر نزدیک است و چطور همه اعمال ما را می بیند، آرام می شوم.»
گفت: «اگر برای همه این قدر نزدیک احساس شود، هیچ کس گناه نمی کند.»
+ و آنکه دیرتر آمد - الهه بهشتی
چند هم سفر دارند به هوای عید مبعث، در حین طواف به آرامی «رسول الله مددی» و «علی علی مولا» می گویند و همین که به شکاف نزدیک می شوند شور برشان می دارد و بلند «علی علی مولا» می گویند. حسی آمیخته با لذت و ترس بر جانت خانه می کند و مو بر بدنت راست می شود. سریع دو شُرطه که در کنج های کعبه ایستاده اند جلو می آیند و مردها را به سکوت فرامی خوانند. حاجی عزتی خودش را پیش مرگ می کند و فشار جمعیت به جلو می راندت و کمی بعد دوباره هم سفران را می بینی که پس از پایان غائله و سکوت، از لذت صدا زدن مولا در جایی که نام مولا فراموش شده است، غرق شادی هستند.
+ ماهی ها پرواز می کنند - مریم بصیری
حاجی عزتی می گفت نگاه کردن به کعبه هم ثواب دارد. پس آن قدر نگاهش می کنی که تا حس کنی مردمک های آبی ات مانند پردۀ کعبه سیاه شده و هرچه سیاهی است می خواهد از دلت کوچ کند، اما بال پریدن ندارد.
+ ماهی ها پرواز می کنند - مریم بصیری
«حجرالاسود یه فرشته س که همراه حضرت آدم افتاده روی زمین. محل ظهور امام زمانه. همه تو حسرت بوسه زدن به حجرالاسود هستن و حجرالاسودم تو حسرت بوسه زدن به دست امام عصر.»
+ ماهی ها پرواز می کنند - مریم بصیری