فرار به سوی خدا
«باید فرار کرد.
همه باید از بدی ها فرار کنیم تا بیش از این، از خدا فاصله نگیریم.
این فرارها به سوی خداست.»
+ ملداش - مهدی کرد فیروزجایی
«باید فرار کرد.
همه باید از بدی ها فرار کنیم تا بیش از این، از خدا فاصله نگیریم.
این فرارها به سوی خداست.»
+ ملداش - مهدی کرد فیروزجایی
«ای خدا! مرا آخوند جشن ها و عروسی های مردم قرار بده، نه مرگ و عزا.»
+ ملداش - مهدی کرد فیروزجایی
«شخصیت یا به ارثه یا محیطه یا تربیت...»
+ ملداش - مهدی کرد فیروزجایی
ایلچی با یعقوب چشم در چشم شد. از چشم های قرمزش اشک می آمد.
+ چشمت چی شده؟
_ داشتم تیمم می کردم، خاک رفت توی چشمم.
+ چه جوری تیمم می کردی؟
_ داشتم خاک رو به دست و صورتم می مالیدم. یه لحظه که چشمم رو باز کردم، خاک رفت توش.
+ یعنی خاک ریختی روی صورتت و مالیدی؟
_ مگه تو تیمم به جای آب، خاک نمی ریزن؟
ایلچی چشم خانه اش را گشاد کرد: «یعنی تو خاک رو به جای آب ریختی روی صورتت؟»
+ ملداش - مهدی کرد فیروزجایی
«کوته فکری است اگر گمان کنیم با بود یا نبود ما
رخنه ای در اوامر حق تعالی رخ خواهد داد.»
+ چهار فانوس - سعید تشکری
«گفتن حقیقت بدنی تب آلود می خواهد تا کمی پرده عقل و دوراندیشی را کنار گذارد.»
+ چهار فانوس - سعید تشکری
«حسادت و جاه طلبی و تنگ نظری.
از آدمی که ولایت پذیر نباشد،
می توان توقع هر خبط و خطایی داشت.»
+ چهار فانوس - سعید تشکری
از دست دادن پدر سن و سال نمی شناسد.
فرقی نمی کند که خودت پدر باشی یا نه، دردش همان قدر است.
یتیم شدن این چیزها را نمی فهمد وقتی محبتی از تو دریغ می شود و پشتوانه ای را از دست می دهی.
+ چهار فانوس - سعید تشکری
«شیطان که به دلت شک انداخت آن گاه عقلت را از کار می اندازد تا تو را زمین گیر کند.»
+ چهار فانوس - سعید تشکری
«اگر حسن بن علی در میانمان بود شاید آبستا هم در زندان نمی بود.»
ابومحمد گفت: «خودسری های خود را به بود و نبود امام گره نزن.»
+ چهار فانوس - سعید تشکری