کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۶۹ مطلب با موضوع «امام زمان» ثبت شده است

۰۸ مرداد ۹۹ ، ۱۴:۲۴

دلبستگی

پرسید: «حاج آقا، دلبستگی ها چطور ما رو از امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) دور می کنه؟ یعنی ممکنه یه دلبستگی باعث شه آدم از امامش دور بشه؟»

و با سرعت رویش را از استادش برگرداند؛ می ترسید چشم ها دستش را رو کنند. آقا سید با لحن آرام و پر طنینش شروع کرد به صحبت: «بستگی داره که دلبستگی آدم از چه جنسی باشه پسر من! به فرض اگر شما دلبسته یاقوت و زمرد باشی و بنده دلبسته نخودچی و کشمش، دو قدم هم با هم نمی تونیم راه بریم؛ راهمون همون اول کار از هم جدا می شه.» بعد مکثی کرد و نفسی عمیق کشید. پرسید: «حالا شما به من بگو فکر می کنی شباهت حضرت صاحب (عج الله تعالی فرجه الشریف) با یوسف نبی (علیه السلام) در چیه؟»

حنیف همان طور که سعی می کرد به ارتباط بین این سوال با سوال خودش پی ببرد، به تصویر غرق نوری که بارها با خودش تخیل کرده بود و حالا باز پیش چشم های دلش جان گرفته بود نگاه می کرد و دلش مالش می رفت. نگاهش را برد به سمت چشم های استادش و با لبخند گفت: «زیبایی...»

آقا سید هم لبخند زد: «بله پسر من! هم زیبایی هست و هم بخشندگی، اما یه شباهت مهم تر هم هست.»

بعد در حالی که ابروهایش دوباره گره خورده بود گفت: «شباهت حضرت صاحب (عج الله تعالی فرجه الشریف) با یوسف نبی (علیه السلام) توی زندانی بودنه.»

حنیف احساس کرد پنجه پر قدرتی قلبش را فشار می دهد. آقا سید ادامه داد: «شنیدی می گن دنیا زندان مومنه؟ اون کسی که عزیز مصر وجوده، توی زندان غیبته... و این عزیزِ دور از کنعان وقتی همنشین شما می شه که واقعاً حس کنی توی زندانی و این دنیا برات تنگ و کوچیکه... اصلاً مگه توی این دنیا چیزی هم وجود داره که ارزش دل بستن داشته باشه و آدم رو پابند این دیار غربت کنه؟»

 

+ مثل شیشه مثل سفال - نرگس فرجاد امین

فاطمه مرتضوی نیا
۱۹ خرداد ۹۹ ، ۰۶:۴۸

تحتِ ولایتِ او

گفتم: «دل هایمان چه به هم راه دارد.»

گفت: «عجیب نیست؛ چون هر دو تحت ولایت اوییم.»

 

+ و آنکه دیرتر آمد - الهه بهشتی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۸ خرداد ۹۹ ، ۰۶:۴۷

معجزه

«اگر به حضور آن غایب بزرگوار ایمان بیاوری، هیچ معجزه ای از او بعید نیست.»

 

+ و آنکه دیرتر آمد - الهه بهشتی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۷ خرداد ۹۹ ، ۰۶:۴۵

ولیِّ خدا بر زمین

«پدرم گفت او نه اسیر مکان است، نه اسیر زمان، آن طور که ماییم.»

گفتم: «اما، ما که شیعه نیستیم؛ پس چرا به دادمان رسید؟»

با اشتیاق زیاد از جا پرید. دست هایش را به هم زد و گفت: «پدرم می گوید او ولی خدا بر زمین است که به داد هر نیازمندی از هر دین و ایمانی می رسد.»

 

+ و آنکه دیرتر آمد - الهه بهشتی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۶ خرداد ۹۹ ، ۰۶:۴۲

اگر...

 گفتم: «وقتی فکر می کنم که خدا چقدر نزدیک است و چطور همه اعمال ما را می بیند، آرام می شوم.»

گفت: «اگر برای همه این قدر نزدیک احساس شود، هیچ کس گناه نمی کند.»

 

+ و آنکه دیرتر آمد - الهه بهشتی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۳ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۰۰

پرهیزکارتر و باتقواتر

گفت: «شما پیروان من، هرچه پرهیزکارتر و باتقواتر باشید، نزدیکی من به شما بیشتر است.»

 

+ سرود سرخ انار - الهه بهشتی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۲ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۰۰

امامِ حاضر

گفتم: «شیعه ای؟»

گفت: «هستم.»

گفتم: «حاجت بزرگی داشتم از امام غایبمان، تمام شب صدایش کردم... امّا نیامد.»

بغض گلویم را گرفت. با صدای پرطنین گفت: «اگر او را بشناسی می دانی که هیچ حاجت خواهی نیست از دل او را طلب کند و او نیاید.»

با دو دست بر سر زدم و نالیدم: «راست گفتی. خاک بر سرم که بی لیاقتم. دل به چه چیزها سپردم و از سرورم غافل شدم.»

جلو آمد و سر انگشت اشکم را پاک کرد و گفت: «امام نیستم اگر چنین ضجّه هایی را بشنوم و به فریاد نرسم. به من نگاه کن محمّد بن عیسی! گل یاسی که از من طلب کردی، فاطمه ات اکنون در آغوش مادر خفته است.»

 

+ سرود سرخ انار - الهه بهشتی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۱ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۵۵

پُر نور

وقتی وارد خانه شدیم، همه جا را روشن و نورباران دیدم. هرچه فانوس و گردسوز در خانه داشتیم، روشن بود. گفتم: «این همه چراغ را برای چه روشن کرده ای؟»

و از سؤال خودم پشیمان شدم. شاید از تنهایی ترسیده است. امّا رئوف چادر و روبنده اش را برداشت، تبسمی کرد و گفت: «می دانستم که امشب دعاهایت طولانی تر و استغاثه ات بیشتر است، خانه را پر از نور کردم تا اشتیاقت برای نمازشب و دعا بیشتر شود.»

 

+ سرود سرخ انار - الهه بهشتی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۸ آذر ۹۸ ، ۲۳:۱۴

وطنِ زن

«اینجا در سامرا چه می کنی؟» ملیکا گفت: «وطن زن آنجایی است که مردش سکنی دارد!» از میان زن ها یک اووو برآمد به تمسخر. به هم نگاه کردند و شکلک درآوردند و خندیدند و ناگهان با شنیدن آنچه از دهان خلیفه درآمد، ساکت شدند: «آفرین!» خلیفه خودش هم از آنچه گفت، تعجب کرد. واقعاً چرا باید این زن را تحسین کند، آن هم به خاطر وفاداری به شوهری که اکنون از دنیا رفته است؟

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۷ آذر ۹۸ ، ۲۳:۱۱

بسم الله الرحمن الرحیم

«جدم، موسی ابن جعفر که سلام بر او باد، فرموده است هرگاه از زمین و زمینیان دل تنگ شدی، به آسمان نگاه کن و سه بار بگو: بسم الله الرحمان الرحیم!»

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه مرتضوی نیا