کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۶۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام رضا» ثبت شده است

۲۹ تیر ۹۸ ، ۰۷:۰۷

تنها حُسن

ابراهیم گفت: «امشب شب تو بود! سروده هایت با آواز موصلی، اشک مان را درآورد. کاری استادانه بود! چرا باید اولین بار باشد که تو را می بینم! چرا خودت را مانند گنج، مخفی نگه داشته ای!» 

«مدتی را در ایالت طخارستان بودم.» 

هارون گفت: «عیبی در تو نمی بینم جز آنکه از رافضیانی! کاش به مسلک عامه درمی آمدی! چنین کن تا مقرری خوبی بگیری و از ملازمانم باشی.» 

«من نیز تنها حُسنم را در این می بینم که به سفارش قرآن و پیامبر گرامی، عمل می کنم و از دوست داران اهل بیتم.» 

ابراهیم گفت: «شنیده ایم که زبان تیزی داری و درشت جواب می دهی. من از جماعت متملقان بیزارم.» 

«به چیزی دلبستگی ندارم. حق را بی پروا می گویم؛ اما چون حقیقت، تلخ است، به مزاج اهل باطل نمی سازد و عصبانی شان می کند.» 

«راهی میانه را در پیش بگیر. نمونه اش ترانه های امشبت.» 

«افسوس که برزخی میان حق و باطل نیست. از حق که گذشتی، دیگر هر چه هست باطل است.»


+ دعبل و زلفا - مظفر سالاری

فاطمه مرتضوی نیا
۲۸ تیر ۹۸ ، ۰۹:۰۵

واگیردار

«نمی دانم چه اراده ای دارد که ذره ای کوتاه نمی آید! اگر بی خبر پا به اتاقش بگذارم، زمین و زمان را به هم می دوزد. یک بار تنگی را به طرفم پرتاب کرد که اگر چالاکی نمی کردم، سرم را شکسته بود. وادارم کرده است از پشت پرده با او حرف بزنم. از ده سؤال به یکی پاسخ می دهد. افکار کهنه ای همانند شما دارد. می گوید باطن این قصر افسانه ای، دوزخ است و آنچه در آن خورده می شود، مار و عقرب است و آنچه نوشیده می شود، چِرک آب. می ترسم خودش درمان نشود و دیگر کنیزان را نیز بیمار کند!» 

«مگر ناخوشی اش واگیردار است؟» 

«باید ببینید که مغنیه ها چطور دورش جمع می شوند و خدمتش را می کنند؛ انگار فرشته ای و یا قدیسه ای همسایه شان شده است! شنیده ام به آن ها وردهایی یاد می دهد و صبح ها برای نماز بیدارشان می کند. بیماری از این واگیردارتر؟»


+ دعبل و زلفا - مظفر سالاری

فاطمه مرتضوی نیا

«راستش یکی را دارم که به نظرم بعید است او را خوب بشناسی. قدرت و نفوذ فوق العاده ای دارد. همه ی بغداد برای او عددی نیست.» 

لبخند به لبان بازرگان نشست. «من خیلی از کله گنده ها و سرشناس ها را می شناسم. نامش چیست؟ بگو تا بگویم.» 

دعبل از نزدیک به طبیب چشم دوخت. «نام مبارکش، رب العالمین است. واقعاً او را می شناسی که ثروت را تنها در درهم و دینار می بینی؟ من در سال های سمنگان سعی کردم به مردم ستم نکنم و خدایم را از دست ندهم. ضرر کرده ام؟»


+ دعبل و زلفا - مظفر سالاری

فاطمه مرتضوی نیا

ابوالحسن می گوید: «حدیث کرد مرا پدرم موسی کاظم از پدرش جعفر صادق از پدرش محمدباقر از پدرش علی زین العابدین از پدرش حسین – شهید کربلا – از پدرش علی بن ابی طالب که گفت: «عزیزم و نور چشمانم، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «جبرئیل حدیث کرد مرا و گفت شنیدم پروردگار – سبحانه و تعالی – می فرماید کلمه "لا اله الّا الله" دژ و قلعه من است. هر کس که آن را بگوید، به قلعه من وارد شده است و آنکه به قلعه من وارد شود، از عذاب من ایمن و آسوده است.» 

می بینم که ابوزرعه و محمّد بن اسلم و چندین صد نفر این حدیث را یادداشت می کنند. همه گمان می کنند که حرف های ابوالحسن تمام شده و چهره اش در پس پرده کجاوه پنهان خواهد شد؛ ولی ابوالحسن ادامه می دهد: امّا گفتن لا اله الّا الله شرایطی دارد. قبول ولایت و سرپرستی من که امام معصوم و فرزند رسول خدا هستم، مهم ترین شرط آن است.»


+ سفرنامه ای که گم شد - فریبا کلهر

فاطمه مرتضوی نیا
۱۸ تیر ۹۸ ، ۰۶:۵۵

دوستدار

«دوستدار آل محمّد و خاندان پیامبر باش؛ اگرچه گناهکار باشی؛ و دوست بدار دوستداران آنها را، هر چند گناهکار باشند.»


+ سفرنامه ای که گم شد - فریبا کلهر

فاطمه مرتضوی نیا
۱۷ تیر ۹۸ ، ۰۶:۲۵

نیمی از عقل

«محبّت به مردم و اظهار دوستی به ایشان، نیمی از عقل است.»


+ سفرنامه ای که گم شد - فریبا کلهر

فاطمه مرتضوی نیا
۱۶ تیر ۹۸ ، ۰۷:۲۰

زبانِ گنجشک

می گویم: «باور کنم که ابوالحسن رضا زبان گنجشک را می فهمد؟» 

سلیمان می گوید: «خب، باور نکن! اینکه چیزی از ارزش و مقام ابوالحسن کم و یا زیاد نمی کند.»


+ سفرنامه ای که گم شد - فریبا کلهر

فاطمه مرتضوی نیا
۱۵ تیر ۹۸ ، ۰۶:۳۴

حکمرانی بر قلب ها

«یادم می آید زمانی پدر ابوالحسن به هارون الرّشید گفته بود: شما بر جسم ها حکومت می کنید؛ ولی ما بر قلب ها حکم می رانیم.»


+ سفرنامه ای که گم شد - فریبا کلهر

فاطمه مرتضوی نیا
۱۴ تیر ۹۸ ، ۲۱:۱۸

برابری

نماز که تمام می شود، برای ابوالحسن سفره ای پهن می کنند. سفره بزرگ است و بیشتر از ده-یازده نفر می توانند دور آن بنشینند. ابوالحسن می نشیند. یاران و غلامان و بزرگان هم بر سر سفره می نشینند. با نشستن غلامان، جای بقیه تنگ می شود. احمد بن عمر به ابوالحسن می گوید: «فدایت شوم! کاش برای این غلامان سفره ای جداگانه انداخته می شد!» 

ابوالحسن رضا بی معطّلی جواب می دهد: «پروردگار ما یکی است. پدر و مادر ما هم یکی است و پاداش هم به کردار است.»


+ سفرنامه ای که گم شد - فریبا کلهر

فاطمه مرتضوی نیا
۱۳ تیر ۹۸ ، ۱۴:۳۲

زبان

«تعجّب می کنید اگر بگویم علی بن موسی الرّضا با هر کس با زبان خودش حرف می زند؛ با یهودی و مسیحی رومی و یونانی...!» 

می پرسم: «او چطور این همه زبان را یاد گرفته است؟» 

والی می گوید یکی از یاران علی بن موسی الرّضا که اسمش ابوالصّلت است، همین سؤال را از او پرسیده و او جواب داده است: «من حجّت خدا بر بندگان او هستم؛ و خداوند هیچ حجّتی را بر قومی برنمی انگیزد، مگر اینکه زبان آنان را می داند و لغاتشان را می فهمد؛ و مگر امیرالمؤمنین علی علیه السلام نفرمود: « به ما نیروی داوری و سخن قاطع داده شده است (أوتینا فَصل الخطاب)؟ پس آیا این نیرو، به جز معرفت به هر لغت، چیز دیگری است؟!» 


+ سفرنامه ای که گم شد - فریبا کلهر

فاطمه مرتضوی نیا