آموختم که ...
از تو آموختم تا به کَسانم بیاموزم، محبت در زبان، به هیچ کاری نمی آید. آموختم به کسانم بگویم که دوست داشتن بی محبت و شفاعت شما، آن قدر گذراست که نمی ماند.
+ ولادت - سعید تشکری
از تو آموختم تا به کَسانم بیاموزم، محبت در زبان، به هیچ کاری نمی آید. آموختم به کسانم بگویم که دوست داشتن بی محبت و شفاعت شما، آن قدر گذراست که نمی ماند.
+ ولادت - سعید تشکری
من خواب دیدم خدا! من خواب بودم خدا! من خواب ماندم خدا!
+ ولادت - سعید تشکری
تحویلِ سال، وقتی است، عید وقتی است که تو و وجودت هم عیدانه باشد. بی گناه باشد. عید این حال است. آرزوی این حال است. آرزو کن که روزی، روزگاری چنین بی گناه، باشی و عید بر تو نازل شود!
+ ولادت - سعید تشکری
آموخته بود به نیّت، آدمی، عاشق است. به نیّت، آدمی واله و شیدا می شود. به نیّت، آدمی، آدم می شود و می ماند؛ فارغ می رود و عاشق باز می گردد و می ماند. آدمی با عشق به ملکوت می رود. آدمی، آدم بودنش، نه به عادت و اَدا، که به هم سُفره ای با خدا و اشک های چشمان و دلِ شکسته، به قرارِ بی قراری می رسد، آدمی وقتی به باور، صاحبش را خدا، می داند، می تواند غزل خوان بخواند.
+ ولادت - سعید تشکری
به علی بن موسی گفتم: «یا ابالحسن سلطنت را به شما می بخشم.»
گفت: «اگر سلطنت حق توست، که چرا حق خودت را می بخشی؟ اگر حق تو نیست که حقی غصبی است و حقِ بخشیدنِ تَختِ غصب شده را نداری.»
+ ولادت - سعید تشکری
غمِ دنیا، برای نزدیکی با خداوند است. لباس ایمنی است!
+ ولادت - سعید تشکری
به من می گفت: "طوس جایی است که من آن جایم. و روزگاری قطعه ای از بهشت خواهد بود." ما در زمین، به دیدار بهشت می رویم. به بهشت. چه برسیم... چه نرسیم. نیت ما، دیدار از بهشت است! خدا کند که ما به زیارتش برسیم.
+ ولادت - سعید تشکری
«قدرِ خواسته هایمان، کسی را می خواهیم. به بهانه یِ خودمان، او را می خواهیم. اما کاش، او را برای بزرگی خودش بخواهیم. او را بیابیم و بخواهیم. آن وقت با بودنِ او، ما معنا می دهیم. بی بودنش، بی چراغِ وجودش، ما نیز گُم می شویم.»
+ ولادت - سعید تشکری
«مردی که از اولاد علی بنویسد، همیشه زنده است! چون قلمش صاحب دارد!»
+ ولادت - سعید تشکری