فریاد
درد که امانت را بِبُرد، بیماری که بر جسم و جانت غلبه کند، چیزی جز فریاد نمی تواند دردت را به دیگران حالی کند.
+ آبی ها (کتاب اول) - سعید تشکری
درد که امانت را بِبُرد، بیماری که بر جسم و جانت غلبه کند، چیزی جز فریاد نمی تواند دردت را به دیگران حالی کند.
+ آبی ها (کتاب اول) - سعید تشکری
«موندن اگه اسمش غیرت هم نباشه، تنها گذاشتن مولا بی غیرتیه... دوستی اولاد رسول خدا این نیست که فقط واسه عزاداری شون علم به دوش بگیری و نذری بدی. وقتی صحن و سرا و حرم مولا و جون زوارش در خطره، وقتی حرف روحانی و علما ایستادنه، من هم باید خودی نشون بدم. نشیم عینهو اهل کوفه که امامشون رو تنها گذاشتن. عینهو یاران امام حسین تو کربلا بمونیم کنار مولامون...»
+ اوسنه ی گوهرشاد - سعید تشکری
هیچ کدام از اهالی ساده و صمیمی مشهد، نخواستند که اروپایی باشند. هیچ کس نخواست سلام دادن سر صبح به مولای غریبان را با بون ژوغ گفتن ها و درودهای فرنگی طاق بزند.
+ اوسنه ی گوهرشاد - سعید تشکری
می خواهم بدانی و بدانند، که چه حال خوشی دارم! می خواهم بدانی و بدانند که من در همه ی آثارم، در پی هویت معاصرِ یک تابوی پرجلال بوده ام؛ انسان معاصری که گذشته ای دارد و رو به آینده است. ولادت و زایش باید تداوم یابد. این جغرافیا، عجیب هویتی دارد؛ هرچه تاریخ این سرزمین، پَرپَر شده ی قدرت هاست، جغرافیا سبز می شود، می ماند و دانه می دهد؛ چون هویت می دهد، حجم دارد، جسم و جان دارد، سرما و گرما، روح و هستی. من در جغرافیای هوای مشهد نفس کشیده ام. صبح ها، دم صبح، آخ چه قدر دل تنگ این صبح های طاقم! طاق و عَیاق، وقتی به حرم می رسی، هوا را هم، جارو کرده اند؛ از بس پاکیزه و نو است بهشت خانه ی رضا!
+ اوسنه ی گوهرشاد - سعید تشکری
وقف نامه ی گوهرشاد آغا، هنوز جاری است. آپارتمان های سر به فلک کشیده ی امروزی هم هنوز نشان از وقف نامه ی تو دارند. چون جاری است، می ماند. مسجد تو، کتابخانه ی تو، نه که چون تو زنِ شاهرخ شاه بودی، نه چون که عروسِ چهارمِ امیر تیمور گورکانیِ خون ریز بودی، نه چون که ندیمه ای به اسم پریزاد داشتی، نه چون که پسرانی به نام بایسنغر میرزا و ابراهیم میرزای خطاط و کاتب داشتی، نه چون که قوام الدین شیرازی، معمار و طراح مسجدت بود. نه! تنها و تنها، چون آقایمان رضا خواسته اند تو بمانی، پس می مانی؛ هم چنان که مانده ای!
+ اوسنه ی گوهرشاد - سعید تشکری
از تو آموختم تا به کَسانم بیاموزم، محبت در زبان، به هیچ کاری نمی آید. آموختم به کسانم بگویم که دوست داشتن بی محبت و شفاعت شما، آن قدر گذراست که نمی ماند.
+ ولادت - سعید تشکری
گفت: "از پیامبر شنیدم لااله الاالله دژ من است. کسی که داخلِ قلعه یِ من است، از عذاب من در امان می ماند. امامت، عهدی خداوندی است و امام، شرطی از شرایط توحید حقیقی است. امام ولایتش را از آسمان می گیرد و نه زمین. و شرط بودن در آن قلعه، مَنَم. جامه ی امامت، نیایش است."
+ ولادت - سعید تشکری
من خواب دیدم خدا! من خواب بودم خدا! من خواب ماندم خدا!
+ ولادت - سعید تشکری
تحویلِ سال، وقتی است، عید وقتی است که تو و وجودت هم عیدانه باشد. بی گناه باشد. عید این حال است. آرزوی این حال است. آرزو کن که روزی، روزگاری چنین بی گناه، باشی و عید بر تو نازل شود!
+ ولادت - سعید تشکری
آموخته بود به نیّت، آدمی، عاشق است. به نیّت، آدمی واله و شیدا می شود. به نیّت، آدمی، آدم می شود و می ماند؛ فارغ می رود و عاشق باز می گردد و می ماند. آدمی با عشق به ملکوت می رود. آدمی، آدم بودنش، نه به عادت و اَدا، که به هم سُفره ای با خدا و اشک های چشمان و دلِ شکسته، به قرارِ بی قراری می رسد، آدمی وقتی به باور، صاحبش را خدا، می داند، می تواند غزل خوان بخواند.
+ ولادت - سعید تشکری