غصبی
به علی بن موسی گفتم: «یا ابالحسن سلطنت را به شما می بخشم.»
گفت: «اگر سلطنت حق توست، که چرا حق خودت را می بخشی؟ اگر حق تو نیست که حقی غصبی است و حقِ بخشیدنِ تَختِ غصب شده را نداری.»
+ ولادت - سعید تشکری
به علی بن موسی گفتم: «یا ابالحسن سلطنت را به شما می بخشم.»
گفت: «اگر سلطنت حق توست، که چرا حق خودت را می بخشی؟ اگر حق تو نیست که حقی غصبی است و حقِ بخشیدنِ تَختِ غصب شده را نداری.»
+ ولادت - سعید تشکری
غمِ دنیا، برای نزدیکی با خداوند است. لباس ایمنی است!
+ ولادت - سعید تشکری
به من می گفت: "طوس جایی است که من آن جایم. و روزگاری قطعه ای از بهشت خواهد بود." ما در زمین، به دیدار بهشت می رویم. به بهشت. چه برسیم... چه نرسیم. نیت ما، دیدار از بهشت است! خدا کند که ما به زیارتش برسیم.
+ ولادت - سعید تشکری
«قدرِ خواسته هایمان، کسی را می خواهیم. به بهانه یِ خودمان، او را می خواهیم. اما کاش، او را برای بزرگی خودش بخواهیم. او را بیابیم و بخواهیم. آن وقت با بودنِ او، ما معنا می دهیم. بی بودنش، بی چراغِ وجودش، ما نیز گُم می شویم.»
+ ولادت - سعید تشکری
«مردی که از اولاد علی بنویسد، همیشه زنده است! چون قلمش صاحب دارد!»
+ ولادت - سعید تشکری
«کامل، معصوم است، امام است، خداوند است که همه ی ندانسته ها را می داند. همه ی دانسته های ما حادثه است. آن قدر می دانیم که خوانده ایم و فرصت داشته ایم. هر چه را نخوانده ایم، پس ندانسته ایم.»
+ ولادت - سعید تشکری
بودت با نَبودت، دیروزت با حالت، حالت با فردایَت، متفاوت باشد، سخت است.
+ ولادت - سعید تشکری
هر کسی در دل تاریکی؛ یارش را یاد می کرد. یاری دیگر نمانده بود. فقط باری بود، یاری نبود. تویِ خانه یِ امامِ غریب؛ جز او دلداری نبود. فانوس ها خاموش. زنبوری ها خاموش. بَرق بَرقِ علا، روی گنبد طلا. تویِ تاریکی یِ جفا. نگام کن خدا. یا ضامن آهو. پشت در قزاق ها ایستادن. با تیر و مسلسل و تفنگ. واویلا!
+ پاریس، پاریس - سعید تشکری