اسلام دینِ آزادی ست!
این طور که یادم می آید از بچگی دنبال آزادی بوده ام و هستم. اصلاً یکی از دلایل اسلام آوردنم هم میل به آزادی بود. اصلی ترین دلیلم برای گرایش به اسلام این بوده که اسلام را دین آزادی دیده ام.
+ تولد در توکیو - به کوشش حامد علی بیگی
این طور که یادم می آید از بچگی دنبال آزادی بوده ام و هستم. اصلاً یکی از دلایل اسلام آوردنم هم میل به آزادی بود. اصلی ترین دلیلم برای گرایش به اسلام این بوده که اسلام را دین آزادی دیده ام.
+ تولد در توکیو - به کوشش حامد علی بیگی
وقتی ایران بودم به یاد سختی هایی افتادم که برای حجاب داشتن تحمل کرده بودم. برای حجاب خیلی سختی کشیدم و بی احترامی های زیادی بهم شد. اما با تمام وجودم سعی کردم حجابم را حفظ کنم. در کشور خودم به خاطر حجاب چند باری من را بازخواست کردند با این حال حجابم را نگه داشتم. برای همین فکر می کردم چقدر خوشبختند زن هایی که توی کشوری زندگی می کنند که راحت می توانند حجاب داشته باشند. ولی وقتی به ایران آمدم و دیدم بعضی ها همین حجابی را که من برایش این قدر جنگیدم رعایت نمی کنند دلم خیلی شکست. من هفت سال در آرزوی این بودم به جایی مهاجرت کنم که بتوانم راحت و آزادانه حجاب داشته باشم و حالا که به اینجا آمده ام می بینم زنانی هستند که می خواهند آن را نداشته باشند. خیلی حیفم آمد. یاد آن ضرب المثل معروف ژاپنی افتادم که می گفت: «انسان ها دنبال آن چیزی هستند که در دستشان نیست.»
+ تولد در توکیو - به کوشش حامد علی بیگی
صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. با اینکه نزدیک ترین مسجد از آپارتمان خیلی فاصله داشت ولی صدای اذان به راحتی به گوش می رسید. انگار موجی از آرامش و نشاط دلم را پر کرد. داشتم صدای اذان را می شنیدم. آن هم از مناره ی یک مسجد. حتی در خواب هم چنین سعادتی را باور نمی کردم. با هر فراز اذان من هم خدا را به بزرگی ذکر می گفتم. به یکتایی خدا و پیامبری حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم شهادت می دادم. چقدر کیف کردم وقتی به ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام شهادت دادم. مست شده بودم بدون اینکه لب به شراب زده باشم.
+ تولد در توکیو - به کوشش حامد علی بیگی
شیعه ها آن قدر به بر حق بودنشان اعتماد داشتند که برایم چیزی را توضیح ندادند. گفتند خودت مطالعه کن و ببین کدام حق است. یعنی به حرف و باورشان اطمینان داشتند. نمی خواستند چیزی را وارونه جلوه بدهند. حس کردم شیعیان بیشتر مطابق قرآن حرف می زنند و آنجا بود که اولین جرقه توی دلم زده شد.
+ تولد در توکیو - به کوشش حامد علی بیگی
یک بار وقتی داشتم نماز می خواندم مادرم در را باز کرد و آمد داخل. چند تکه نمک آورده بود و دور بر سجاده ام گذاشتشان. بودایی ها اعتقاد دارند نمک جن و شیطان را از انسان دور می کند. مادرم فکر می کردم اسلام آوردن من کار شیطان است. فکر می کرد جن رفته توی جلدم. اینکه اطرافیانم تغییراتم را درک نمی کردند و باور نمی کردند من از روی منطق و تحقیق اسلام را پذیرفته ام و چنین واکنش های مسخره ای نشان می دادند عذاب آور بود. وقتی پدر و مادر خودت درکت نمی کنند دیگر چه توقع از بقیه. ولی اینها همه در برابر چیزی که به دست آورده بودم اهمیتی نداشت. من دیگر برای زندگی کردنم هدف داشتم، برنامه داشتم. چیزی که قبلا نداشتم. همین بهم روحیه می داد. به خودم می گفتم محکم باش آتسوکو. کم نیاور... خم نشو. خدا تو را می بیند. خدا از تو حمایت می کند. پس مقاومت کن. خدا یاری ات می کند.
+ تولد در توکیو - به کوشش حامد علی بیگی
با اینکه از قرآن چیزی نمی فهمیدم و معنایش را متوجه نمی شدم همین صوت تنها برایم عین لالایی بود. آرامم می کرد. هر وقت به فکر خودکشی می افتادم کافی بود هندزفری را فرو کنم توی گوشم و قرآن را پلی کنم. همان موقع آرامش سر تا پایم را فرا می گرفت. به یک عالم دیگر می رفتم. حس پوچی درونم از بین می رفت. احساس قدرت می کردم. انگار پشتوانه ای داشته باشم.
+ تولد در توکیو - به کوشش حامد علی بیگی
یکی از زیبایی های اسلام که چشمم را گرفت دست نخورده بودن اسلام بود. مسیحی ها خودشان می دانند و قبول دارند دینشان تحریف شده. بودایی ها هم همین طور. بوداییت این قدر تحریف شده که الآن انوع و اقسامی پیدا کرده. بوداییت ژاپنی، بوداییت چینی، بوداییت تایلندی و... بودا قبل از مرگش به شاگردانش سفارش کرده بود از من مجسمه ای نسازید، ولی الآن هرجا بروید از بودا مجسمه ای گذاشته اند. هر کدامش هم یک شکلی است. ولی اسلام این طور نیست. بسیاری از سنت های اسلام همان چیزی است که زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم بود. مسلمان ها همان طوری نماز می خوانند که پیامبر نماز می خواند. همان طوری وضو می گیرند که پیامبر وضو می گرفت. متن قرآن همان چیزی است که بر پیامبر نازل شد و این خیلی زیباست.
+ تولد در توکیو - به کوشش حامد علی بیگی
تبلیغات دشمن، معاویه را خوب و علی (علیه السلام) را بد می کند. تو خودت بفهم که همیشه حق با علی (علیه السلام) است! این را خدا گفته...
+ پدر - نرجس شکوریان فرد
علی (علیه السلام) داشت از کنار زن می گذشت، دید دارد به زحمت مشک آب را می برد و نفرین هم... رفت و گفت: «خانم بدهید کمکتان بیاورم.»
در مسیر، زن به خلیفه ناسزا می گفت و علی (علیه السلام) در سکوت تا کنار خانه قدم برمی داشت. از میان حرف ها متوجه شد که همسر شهید است و یتیم دار. رفت و با دست پر آمد. زن دعا به جانش کرد و نفرین به علی (علیه السلام)! اجازه گرفت، داخل خانه شد... زن تشکر کرد و شکایت از خلیفه! تنورشان را روشن کرد، نان پخت برایشان... زن ثنایش گفت و ناسزا به علی (علیه السلام)! با بچه هایش بازی کرد، برایشان لقمه گرفت... زن همسایه آمد، مرد را دید و شناخت: «خلیفۀ مسلمین را به کار وا داشتی؟»
موقع رفتن، علی (علیه السلام) از زن حلالیت طلبید... و زن مبهوت حرف هایی که زده بود... علی (علیه السلام) همانی بود که نان و خرما... هر شب کنار در خانه شان می گذاشت... و زن همانی بود که نفهمیده بود و...
(بحارالانوار، ج 7، ص 597)
+ پدر - نرجس شکوریان فرد
امام بر منبر مسجد کوفه سخن می گفت که صدایی بلند شد. چند تن از مردان شمشیر کشیدند تا مار عظیم الجثه ای را که می خواست وارد مسجد شود، بکشند. با بانگ حضرت همه متوقف شدند. «دست نگه دارید. او با من کار دارد.»
مردان در حالی که دستشان به قبضۀ شمشیر بود، راه را برای مار باز کردند. مار بزرگ، مقابل منبر آمد و شروع به سخن کرد: «السلام علیک یا امیرالمؤمنین.»
حضرت پاسخ سلامش را داد. مسجد سراپا گوش بود. همه داشتند می دیدند. حضرت پرسید: «کیستی؟»
مار پاسخ داد: «من، فرزند خلیفۀ شما در میان جنیان هستم. چندی پیش پدرم از دنیا رفت و کار شیعیان را به من واگذار کرد و از من خواست تا نزد شما بیایم و از شما تعیین تکلیف کنم.»
حضرت دستی به محاسنش کشید و آرام فرمود: «از این پس، تو خلیفۀ ما در میان شیعیان ما هستی. باشد که تقوای الهی را پیشه سازی و نمایندۀ راستین ما در میان آنان باشی.»
مار در حالی که به امام احترام می گذاشت، در برابر چشمان حیرت زدۀ مردم، از همان دری که آمده بود، خارج شد. پس از آن، مردم آن در را باب ثعبان نامیدند و همواره این داستان در یادها تکرار می شد و این، مهر تأییدی بود که خدا بر جایگاه علی (علیه السلام) به عنوان امام جن و انس می زد. اما دشمنان علی (علیه السلام) که از بودن او در خاطرات وحشت داشتند، یک سال تمام بر در مسجد کوفه، فیلی را بر آن در بستند و پس از آن، نام این در به باب الفیل تغییر کرد.
(مرآة العقول، ج 4، ص 295)
+ پدر - نرجس شکوریان فرد