شاهِ شیعه
اسلام چیزی جز انسانیت نداشت و شیعه شاهی جز علی!
+ چایت را من شیرین می کنم - زهرا بلند دوست
اسلام چیزی جز انسانیت نداشت و شیعه شاهی جز علی!
+ چایت را من شیرین می کنم - زهرا بلند دوست
"چایی تا وقتی که داغه، می چسبه. همچین که سرد شد، از دهن میفته. نمازم تا وقتی داغه، به بند بند روحت گره می خوره. بعدشم، الله اکبر اذون که بلند می شه؛ امام زمان اقامه می بنده. اون قوت کسایی که اول وقت نماز می خونن، انگار به حضرت اقتدا کردن و نمازشون با نماز مولا میره بالا. آدم که فقط نباید تو جمع کردن پول و ثروت، اقتصادی فکر کنه. اگه واسه دارایی اون دنیات مقتصد بودی، هنر کردی!"
+ چایت را من شیرین می کنم - زهرا بلند دوست
چقدر بیچارگی شیرین است، وقتی سر به شانه ی خدا داشته باشی.
+ چایت را من شیرین می کنم - زهرا بلند دوست
کتاب را باز کردم و خواندم... اعجاز عجیبی قدم می زد در کلام نهج البلاغه. کتابی که هر چه بیش تر می خواندمش، حق می دادم به سربازان داعش برای تنفر از علی (علیه السلام). علی (علیه السلام) مجسمه ی خوش تراش دستان خدا بود. با هر لغت، ایمان آوردم به حب عجیب شیعیان به امامشان. اصلاً قلبی که به عشق خدا بزند، عاشق علی هم می شود.
+ چایت را من شیرین می کنم - زهرا بلند دوست
"وقتی به مهر سجده کنی، میشی بت پرست. اما وقتی روی مهر سجده کنی، اون هم برای خدا، میشی یکتاپرست. خاک، نشانه ی خاکساری ما در برابر خداست. بنده ی خدا پنج وعده در شبانه روز، پیشونی روی خاک میذاره تا در کمال خضوع، به خدا سجده کنه و بگه خاک کجا و پروردگار افلاک کجا. ما روی مهر به خدای آفریننده ی خاک و افلاک سجده می کنیم... در کمال خضوع و خاکساری!"
+ چایت را من شیرین می کنم - زهرا بلند دوست
"تو مسلمونی بلد نیستی، مشکل از اسلامه؟"
+ چایت را من شیرین می کنم - زهرا بلند دوست
"چرا نماز می خونی؟"
لبخند زد و دانه های گلی تسبیح را، با انگشتانش به بازی گرفت. "شما چرا غذا می خورین؟"
سؤالش مسخره بود. پوزخند زدم: "واسه این که گرسنه نمونم... نمیرم."
آرام لبخند زد و گفت: "منم نماز می خونم، واسه این که روحم گرسنه نمونه، نمیره."
جز یک بار در کودکی آن هم به اصرار مادر، هیچ وقت نماز نخواندم. یعنی خدایی را قبول نداشتم تا برایش خم و راست شوم. اما یک چیز را خوب می دانستم و آن، این که سال هاست روحم از هر مرده ای، مرده تر است! حسام چه قدر راست می گفت!
+ چایت را من شیرین می کنم - زهرا بلند دوست
مسلمانم و شک ندارم، که زندگی بدون علی، فرقی با مُردگی ندارد...
+ چایت را من شیرین می کنم - زهرا بلند دوست
عباس! تو با صورت بر زمین نیامدی؛ که فرزندان حیدر استوارتر از آن هستند که زمین بخورند. تو به نیت سجده بر خاک گرم کربلا فرود آمدی. دیگر هیچ صدایی از این ها تو را نمی آزرد. آن قدر بوی یاس مشام تو را سرشار کرده است که جان دوباره گرفته ای. تو فاطمه را ندیده ای عباس. ولی با این عطر دل انگیز و رایحه بهشتی هم بیگانه نیستی. آری، درست است. این همان است؛ همان عطری که هر صبح و شام خانه فرزندان فاطمه را پر می کرد. این همان رایحه حسن و حسین است. این همان عطر است؛ عطر حضور زهرا ... عباس! اینجا باید سکوت کرد. اکنون لحظه ورود مادر است. گوارا بادت این دیدار. آن طرف تر اما کسی منتظر توست؛ دل از دست داده است. او را بخوان عباس؛ تا برای آخرین بار عطر کلامت او را آرام کند. "برادر؛ برادر خویش را دریاب!"
+ ماه تمام من - مرتضی اهوز
کوفیان که اکنون اولاد علی را از آب منع کرده اند، روزگاری در سایه سار حکومت او، سیراب عدالت شده بودند.
+ ماه تمام من - مرتضی اهوز