تا عباس هست...
مرد که در جمعی باشد، بی قرار می شود اگر ناموس در خطر و سختی افتد. تو به پا خاستی؛ یعنی کسی بر تو مقدم نمی شد. تا عباس در لشکری هست، همه نگاه ها او را نظاره می کند.
+ ماه تمام من - مرتضی اهوز
مرد که در جمعی باشد، بی قرار می شود اگر ناموس در خطر و سختی افتد. تو به پا خاستی؛ یعنی کسی بر تو مقدم نمی شد. تا عباس در لشکری هست، همه نگاه ها او را نظاره می کند.
+ ماه تمام من - مرتضی اهوز
عباس! امروز دیگر روز توست. پسر مرجانه بدکاره در نامه ای به عمر سعد نوشته است که میان آب و سپاه حسین، حایل شود تا اینکه شمایان حتی یک قطره از این آب را ننوشید. البته از پسر مرجانه بعید نیست که چنین کینه ای داشته باشد. ریشه که ناپاک باشد، ثمری بهتر از این ندارد. اما، ای وای بر امت محمد که از میان آنان، سپاهی از ابن زیادها به مصاف فرزند پیامبر آمده اند. درد این است عباس! درد، انحراف امت پیامبر است. درد، گم کردن خورشید ولایت است. درد، زیاده خواهی و حرام خواری است؛ و شگفتا که چه مترسک هایی دارد این ابلیس در کارگاه گمراهی خویش: ابن زیاد نامه می دهد، شمر نامه رسان می شود و عمر سعدی مجری!
+ ماه تمام من - مرتضی اهوز
... دست؟ مگر دست های او چه می شوند؟ تو در یک لحظه، دو نگاه داری؛ نگاه هایی متفاوت. با شوق تمام، ماه تمامت را می بینی که چگونه در آغوش خورشید تابناک تو غرق بوسه و مهربانی می شود، و نیز با اضطرابی بی وصف با هر قطره از اشک علی، محزون و غمگین می شوی و آرام و قرارت گرفته می شود. نگاه می کنی. فقط نگاه می کنی. چه حکایتی است در این لرزش چشمان علی؟ چه رازی است در پس این آه و حسرت؟ چه شده است؟ راز آن همه بوسه و این همه اشک چیست؟ به هر عضوی از فرزندت نگاه می کند، آه پدرانه علی زبانه می کشد و جگر تو را می سوزاند. نگاه کن بانو! چشمان علی سر تا پای فرزند تو را نوازش می کند؛ سر، صورت، چشم و ... دست؛ و دوباره سر، صورت، چشم و ... دست. می نگرد و می گرید و باز، می نگرد و می گرید. چه می بیند علی در این سلوک پدرانه؟ چه می بیند علی در این سلسله زیبایی های ماه؟ برق چشمان علی آمیزه ای از شوق است و اندوه. سرشار از امید است و حسرت. علی، ماه تو را می بوید و می بوسد و چون لب های مبارک او بر بازوان کودک می رسد، می لرزد و چشمه رخسار او می جوشد. علی چشم خویش را می بندد و اشک بر گونه های او جاری می شود.
+ ماه تمام من - مرتضی اهوز
در میدان کارزار گام می نهی. چشم ها از وحشت مات و مبهوت می شود و قلب ها از تپیدن می افتند و همه قالب تهی می کنند. چه کسی را یارای رویارویی با تو. همچون رعد، طول و عرض میدان نبرد را درمی نوردی و نگاه های حیرت زده و مات و مبهوت به استواری و بلندی قامت تو خیره شده اند. معاویه که خود از شکوه تو به لرزه افتاده است، می نالد که کسی نیست تا این جوان نقاب دار را مغلوب کند. قلب سپاهیان از رعشه کلام شاه خود فرو می ریزد و مهر سکوت بر دهان آن ها می خورد. معاویه دوباره برمی آشوبد که: "ای ابن شعثا! تو چرا حیرت زده ای؟ برو و این جوان را از میان بردار!"
سردی پیک مرگ ابن شعثا را می لرزاند. قدری این پا و آن پا می کند و می گوید: "امیر! مرا چه کارزار با این جوان؟! من نامداران بسیاری را به خاک افکنده ام. حال که از سپاهیان کسی را یارای نبرد با این جوان نیست، من یکی از هفت پسر خویش را که هر یک در شجاعت نام و نشانی دارند، روانه میدان کارزار می کنم." ...
و تو مانند کوه ایستاده ای. برق غیرت از چشمانت می جهد. هیچ نام و اندامی تو را به وحشت نمی اندازد؛ که فرزندان حیدر کرار با ترس بیگانه اند، و چه نسبی بالاتر از نسب علی. وقتی هفتمین پسر ابن شعثا را نیز به خاک افکندی، کسی جرأت نفس کشیدن نداشت. سکوت بود و سکوت. ترس بود و وحشت.
+ ماه تمام من - مرتضی اهوز
تو خوب می دانی عباس. تو خوب می دانی که حسین کیست. معنی لرزش چشمان علی را شاید تو بهتر از همه می فهمی. لهیب کلام پدر حکایت از حکایتی سرخ دارد عباس. و این را تو خوب می فهمی. تو خوب می دانی که انقلاب فاطمه جز با حماسه حسین بر رسوایی غاصبان حق علی نمی افزاید. عباس! صاعقه نگاه پدر، بصیرت نافذت را چنان به حرکت انداخت که تا همیشه تاریخ تو پناه بی پناهان و باب الحوائج عالمیان شدی.
+ ماه تمام من - مرتضی اهوز
سرت را بالا بگیر عباس! تو کنار حسن ایستاده ای. تو در آستانه عرشی! حسن، اسم رمز پرواز عرشیان است عباس! سینه زخمی و التیام ناپذیر او انباره ای از دردهای ناگفتنی است. او بیش از همه در داغ مادر، داغدیده است! می دانی؛ او با چشمان خود چادر خاکی فاطمه را دیده است. سیلی را، غلاف را، و بی شرمی چشمان غاصبان را هم دیده است. او داغ دیده است عباس! شقایق تفسیر سینه سوخته اوست؛ و این درد را تو بهتر از همه می فهمی. پسر علی باشی و ناموس تو را در میان کوچه ها هتک حرمت کنند و تو ... همین جا بمان عباس. شانه به شانه حسن. اگر عطر یاس را می خواهی و می طلبی، به چشمان این برادر مظلوم بنگر. هر بار که چشمانش می جوشد، مرثیه مادر زمزمه می شود و هر بار که این چشمه آسمانی اشک واره می سراید، دل زینب آتش می گیرد. از این نفس های حسن متبرک شو عباس! این نفس ها روزی در دفاع از مادر به شماره افتاده بود. همین جا بمان عباس!
+ ماه تمام من - مرتضی اهوز
دل از دست داده ای. آرام آرام همانند مردان این خانه می سوزی و می سوزی. وقتی پدر، علی باشد و فرزند کسی چون تو، شکسته می شوی آن زمان که می نگری پدر در بستر آرمیده و در برابر چشمان فرزندان فاطمه رنگ به رخسار ندارد و مدام آیه استرجاع می خواند. دلت که در این اندوه انبوه از دست رفته است؛ اما آنچه بیش از همه بی تابت می کند، تشویش فرزندان فاطمه است. عباس! تو آمده ای که غبار غم بر رخسار فرزندان فاطمه ننشیند؛ تو آمده ای که غریو حیدری ات پناه و امید بخش دختران این خانه باشد و تو آمده ای تا این خانه برای سایه سار غیرت علی دلتنگی نکند. بمان عباس؛ نرو. تو نیز پسر فاطمه ای ...
+ ماه تمام من - مرتضی اهوز
درختی که زیر آن بیعت رضوان انجام شد برای همیشه به عنوان یادگار پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» در منطقه حدیبیه باقی ماند و مردم سال ها زیر آن درخت نماز می خواندند. هنگامی که عمر بن خطاب به خلافت رسید، دستور داد آن درخت را همانند تمام یادگارهای پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» از بین ببرند و اثری از آن باقی نماند، تا برای همیشه خاطره صلح پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» که معترض به آن بود محو گردد.
+ گزارش لحظه به لحظه از ماجرای صلح حدیبیه - محمدرضا انصاری
در مسیر بازگشت، یک روز صبح پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» خطاب به اصحاب فرمود: «امروز سوره ای بر من نازل شده که آن را از دنیا و آنچه در آن است بیشتر دوست دارم!» سپس سوره مبارکه فتح را قرائت نمود: «ما برای تو پیروزی آشکار فراهم ساختیم ...». همچنین فرمود: «هر کس این سوره را بخواند مانند آن است که با من زیر درخت (در حدیبیه) بیعت کرده باشد».
+ گزارش لحظه به لحظه از ماجرای صلح حدیبیه - محمدرضا انصاری
پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» به خیمه ای دیگر رفت و خراش بن امیه موهای سر مبارک حضرت را تراشید و آنها را زیر درختی که آنجا بود ریخت. در این حال مسلمانان هجوم آوردند و موهای حضرت را برای تبرک برداشتند. کسانی که اعتراض کرده بودند، با دیدن این صحنه با شک و تردید شترهایشان را نحر کردند؛ اما سرها را نتراشیدند و فقط تقصیر کردند و مقداری از ناخن یا موی سر را کوتاه کردند! آنگاه پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» فرمود: «خداوند رحمت کند کسانی را که سرشان را تراشیدند». عده ای عرض کردند: یا رسول الله، کسانی که تقصیر کرده اند را بگویید! اما پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» دوباره فرمود: «خداوند رحمت کند کسانی که سرشان را تراشیدند.» اصحاب گفتند: یا رسول الله، تقصیر کنندگان را هم بگویید. این بار حضرت فرمود: «خداوند رحمت کند آنهایی را که تقصیر کردند». سؤال کردند: چرا برای کسانی که سر تراشیدند دو بار و زودتر رحمت فرستادید؟ فرمود: «برای اینکه آنها شک نکردند».
+ گزارش لحظه به لحظه از ماجرای صلح حدیبیه - محمدرضا انصاری