کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی‌ست، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام!

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۴۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Bookworm» ثبت شده است

۱۷ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۵۷

برخیزید!

اینقدر صدا نزنید مادر را! او که اکنون توان پاسخ گفتن ندارد، فقط نگاهش کنید و آرام اشک بریزید. اما نه، انگار این دست های اوست که از کفن بیرون می آید و شما را در آغوش می گیرد. این باز همان دل مهربان اوست که نمی تواند پس از وفات نیز ندای شما را بی جواب بگذارد. تا کجاست مقام قرب تو فاطمه جان! شما را به خدا بس کنید بچه ها! برخیزید! این جبرئیل است که پیام آورده، برخیزید! جبرئیل می گوید: «روح این بچه ها مفارقت می کند از جسم، بردارشان.»

جبرئیل می گوید: «عرش به لرزه درآمده، بردارشان، شیون ملائک آسمان را برداشته، بردارشان، تاب و تحمل خدا هم... علی جـــان! بردارشان.»

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه
۱۶ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۵۴

من از این دو ناراضی ام!

به پدرم علی گفتی که به آنها بگوید: «من عهد کرده ام با شما سخن نگویم، اما اکنون یک سؤال از شما می کنم، حاضرید که به صدق جواب دهید؟»

آن هر دو سوگند خوردند به خدا که جز به راستی پاسخ نگویند. به پدر گفتی که از آنها بپرسد، این کلام رسول الله را به گوش خود شنیده اند که: «فاطمه پارۀ تن من است و من از اویم، هر که او را بیازارد، مرا آزرده و هر که مرا بیازارد، خدا را آزرده و هر که پس از مرگم او را بیازارد، همانند کسی است که در زمان حیاتم او را آزرده و هر که در زمان حیاتم او را بیازارد، همانند کسی است که پس از مرگم او را آزرده.»

آن دو گفتند: «آری بخدا سوگند که این کلام پیامبر را شنیده ایم.»

بار دوّم و سوّم همان سؤال را پرسیدی و همین پاسخ را شنیدی. و بعد تو مادر! رو به آسمان کردی و گفتی: «خدایا. من تو را گواه می گیرم و همه اینها را که در اینجا نشسته اند به شهادت می طلبم که این دو مرا آزرده اند، من از این دو ناراضی ام و تا زمان لقای خداوند با این دو سخن نخواهم گفت. خدایا! من به هنگام دیدار، شکایت این دو را به تو خواهم کرد و به تو خواهم گفت که این دو با من چه کردند.»

ابوبکر این حرف ها را که شنید، اظهار گریه و ناراحتی کرد و گفت: «کاش من مرده بودم، کاش مادرم مرا نزائیده بود.»

اما از آنچه گرفته بود، هیچ پس نداد. عمر که خیال کرد گریه و اظهار تأسف، واقعی است برآشفت و ابوبکر را دعوا کرد: «این چه وضعی است؟ تعجب از مردمی است که تو پیرمرد بی عقل را خلیفۀ خود کرده اند. تویی که به خاطر خشم یک زن بی تابی می کنی و از رضایتش خوشحال می شوی. تو را با خشم یک زن چه کار؟ بلند شو.»

همیشه عمر بود که ابوبکر را بلند می کرد و می نشاند. هر دو بلند شدند و از خانه رفتند، چیزی برای فریفتن عوام به دست نیاورده بودند. پدر که خود اسوۀ صلابت بود، از این همه استواری تو لذت می برد، اما دلش از مشاهدۀ حال و روز تو خون بود. زنی هیجده ساله، اما این طور مریض و رنجور و خسته. خدا بکشد دشمنان تو را مادر. که در طول چند ماه با سوهان خباثت، رشته حیات تو را بریدند.

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه
۱۵ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۵۴

اگر بگوید... میگویم

اگر کسی به من بگوید که من گونۀ نیلگون مادرت را، جای سیلی عمر را بر گونۀ مادرت ندیدم، می گویم: «بازویش را چطور؟ جای تازیانه های عمر را هم ندیدی؟»

اگر بگوید ندیدم، می گویم: «صدای نالۀ او را از میان در و دیوار چطور، آن را هم نشنیدی؟»

اگر بگوید نشنیدم، می گویم: «دود و آتش را چطور؟ سوزاندن در خانۀ رسول الله را هم ندیدی؟»

اگر بگوید دودش به چشمم نیامد یا نرفت، می گویم: «گریه های آشکار و شب و روز مادرم را چطور؟ آن را هم ندیدی؟ نشنیدی؟ گریه ای که پس از آن مردم آمدند و گفتند: به فاطمه بگوئید یا روز گریه کند یا شب، آسایش ما مختل شده است.»

اگر بگوید، ندیدم، نشنیدم، می گویم: «خطبۀ مسجد را چطور؟ آن را هم نبودی؟ ندیدی؟ نشنیدی؟ مگر هیچ مدنی در مدینه بود که به مسجد نیامده باشد؟»

اگر بگوید، نبودم، ندیدم، نشنیدم، می گویم: «اعلام قهر با خلیفه را چطور؟ این را کسی نمی تواند بگوید، نشنیدم، نفهمیدم، چرا که اعلام قهر تو با ابوبکر و عمر، آنچنان انتشار یافت که همین دو – که آن همه مصیبت را به روزت آورده بودند – به دست و پا افتادند.»

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه
۱۴ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۵۱

ارث

آیا نمی دانید؟ می دانید. برایتان از خورشید میانۀ روز، روشنتر است که من دختر پیامبرم. آی مسلمانان! آیا این حق است که ارث من به زور گرفته شود؟! ای پسر ابی قحافه! ای ابوبکر! آیا این در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟! عجب نوبر زشتی آورده ای! آیا عمداً کتاب خدا را ترک گفتید و پشت سر انداختید یا نمی فهمید؟! آیا قرآن نمی گوید: «سلیمان از داود ارث برد» آیا قرآن در ماجرای زکریا نمی گوید که: «زکریا عرضه داشت: خدایا به من فرزندی عنایت کن تا از من و آل یعقوب ارث ببرد.»؟ این کلام قرآن است که: «خویشاوندان در ارث بردن بر بیگانگان ترجیح دارند.» و این نیز که: «سفارش خداوند در مورد اولاد این است که ارث پسران، دو برابر ارث دختران،» و باز می فرماید: «اگر کسی مالی از خود بگذارد، برای پدر و مادر و بستگان به طرز شایسته وصیت کند و این حقی است بر عهدۀ پرهیزکاران.» آیا شما گمان می برید که من هیچ ارث و بهره ای از پدرم ندارم؟! آیا خدا آیه ای مخصوص شما نازل کرده و پدرم را استثناء نموده؟! یا می گوئید: اهل دو مذهب از یکدیگر ارث نمی برند و من و پدرم پیرو دو مذهبیم؟! آیا شما به عموم و خصوص قرآن از پدرم و پسرعمویم (علی) واردترید؟ بیا! بگیر! این مرکب آماده و مهار شده را بگیر و ببر. دیدار به قیامت! که چه نیکو داوری است خدا و چه خوب دادخواهی است محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و چه خوش وعده گاهی است قیامت. در آن روز اهل باطل زیان می کنند و پشیمانی در آن روز بی فایده است و برای هر خبری قرارگاهی است. پس خواهید دانست که عذاب خواری افزا بر سر چه کسی فرود خواهد آمد و عذاب جاودانه بر چه کسی حلول خواهد کرد.

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه
۱۳ بهمن ۹۸ ، ۰۸:۳۵

اَلحَقُّ مَعَ عَلی

اَلحَقُّ مَعَ عَلی وَعَلیٌّ مَعَ الحَق، یَدُورُ مَعَهُ حَیثُما دَار. همیشه حق با علی است و علی با حق است. حق به دور علی می گردد، حق دنباله روی علی است، هر جا علی باشد حق حضور می یابد. این کلام به آیۀ قرآن می ماند، نص صریح کلام پیامبر است. پیامبر آنقدر این کلام را در زمان حیات خویش تکرار کرده است که هیچکس ناشنیده نماند. و این یعنی کلام علی حکم است. عین عدالت است و اطاعت می طلبد.

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه
۱۲ بهمن ۹۸ ، ۰۸:۳۱

فدک از آنِ کیست؟

من که کنیزی ام – به افتخار – در خانۀ شما، می دانم که: «فدک قریه ای است در اطراف مدینه، از مدینه تا آنجا دو – سه روز راه است. این باغ از ابتدا دست یهود بوده است تا سال هفتم هجرت. در این سال که اسلام، نضج و قدرتی فوق العاده می گیرد، یهود، بیم زده، از در مصالحه درمی آیند. و این باغ را به شخص پیامبر هدیه می کند تا در امان بمانند. پیامبر آن را می پذیرد و باغ در دست پیامبر می ماند تا آیه «واتِ ذَالقُربی حَقَّهُ»... نازل می شود و پیامبر به دستور صریح خداوند، فدک را به شما می بخشد.» این، واقعیتی نیست که کسی بتواند آن را انکار کند. اگر پدرتان رسول خدا هم پیش از ارتحال، همۀ مسلمانان را جمع می کرد و سؤال می فرمود: «فدک از آن کیست؟» همه بی تأمل می گفتند: «فاطمه.» اینکه حالا چرا همه خفقان گرفته اند و دم برنمی آورند، من نمی دانم.

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه
۱۱ بهمن ۹۸ ، ۰۸:۲۹

کربلا اینجاست

وقتی آتش از در خانه خدا بالا رفت، عمر، آتش بیاره معرکۀ ابوبکر، آنچنان به در حریم نبوت لگد زد که فریاد تو از میان در و دیوار به آسمان رفت. مادر! مرا از عاشورا مترسان. مرا به کربلا دلداری مده. عاشورا اینجاست! کربلا اینجاست! اگر کسی جرأت کرد در تب و تاب مرگ پیامبر، خانۀ دخترش را آتش بزند، فرزندان او جرأت می کنند، خیمه های ذراری پیغمبر را آتش بزنند. من بچه نیستم مادر! شمشیرهایی که در کربلا به روی برادرم کشیده می شود، ساختۀ کارگاه سقیفه است. نطفۀ اردوگاه ابن سعد در مشیمۀ سقیفه منعقد می شود. اگر علی اینجا تنها نماند که حسین در کربلا تنها نمی ماند. حسین در کربلا می خواهد با دلیل و آیه اثبات کند که فرزند پیامبر است. پیامبری که تو در خانۀ او و در حریم او مورد تعدی قرار گرفتی. تعدی به حریم فرزند پیامبر سنگین تر است یا نوۀ پیامبر؟ مادر! در کربلا هیچ زنی میان در و دیوار قرار نمی گیرد. خودت گفته ای. ما حداکثر تازیانه می خوریم، اما میخ آهنین بدن هایمان را سوراخ نمی کند. مادر! وقتی تو را از پشت در بیرون کشیدند، من میخ های خونین را دیدم. نگو گریه نکن مادر! باید مرد در این مصیبت، باید هزار بار جان داد و خاکستر شد. ما سخت جانی کرده ایم که تاکنون زنده مانده ایم. نگو که روزی سخت تر از عاشورا نیست. در عاشورا کودک شش ماهه به شهادت می رسد، اما تو کودک نیامده ات – محسن ات – به شهادت رسید. من دیدم که خودت را در آغوش فضه اندختی و شنیدم که به او گفتی: «مرا بگیر فضه، که محسن ام را کشتند.» پیش از این اگر کسی صدایش را در خانه پیامبر بالا می برد، وحی نازل می شد که «پایین بیاورید صدایتان را» اگر کسی پیامبر را به نام صدا می کرد وحی می آمد که «نام پیامبر را با احترام بیاورید.» هنوز آب تغسیل پیامبر خشک نشده، خانه اش را آتش زدند. آن آتش که عصر عاشورا به خیمه ها می گیرد، مبدأش اینجاست. دختر اگر درد مادرش را نفهمد که دختر نیست. من کربلا را میان در و دیوار دیدم وقتی که نالۀ تو به آسمان بلند شد. بعد از این هیچ کربلایی نمی تواند مرا اینقدر بسوزاند. شاید خدا می خواهد برای کربلا مرا تمرین دهد تا کاروان اسرا را سرپرستی کنم، اما این چه تمرینی است که از خود مسابقه مشکلتر است. در کربلا دشمن به روشنی خیمه کفر علم می کند، اما اینها با پرچم اسلام آمدند، گفتند از فتنه می هراسیم، کدام فتنه بدتر از این؟ دیگر چه می خواست بشود؟ کدام انحراف ایجاد نشد؟ کدام جنایت به وقوع نپیوست؟ کدام حریم شکسته نشد؟ کاش کار به همینجا تمام می شد.

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه
۱۰ بهمن ۹۸ ، ۰۸:۲۷

عینِ حضور

پدر هنوز در کار تغسیل و تدفین پیامبر بود که از بیرون در صدای الله اکبر آمد. پدر مبهوت از عباس پرسید: «عمو معنی این تکبیر چیست؟»

عباس گفت: «یعنی آنچه نباید بشود شده است.» آنچه پدر کرد، غفلت و غیبت نبود، عین حضور بود. در آن لحظه هر که پیش پیامبر نبود، غایب بود. غیبت و حضور نسبی است. وقتی که دین خدا بر زمین مانده است، با دین و در کنار دین بودن حضور است. هر که نباشد، دچار وسوسه و دسیسه می شود. کسی که چراغ و در کنار چراغ است که راه را گم نمی کند. ماه باید در آسمان باشد و از خورشید نور بگیرد، به خاطر کرم شب تابی که نباید خود را به زمین برساند.

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه

اگر تو فاطمه نبودی با آن عظمت دست نیافتنی و من هم حسن نبودم با این قلب رقیق و دلِ شکستنی، باز هم سفارش تو مادر – گریه نکردن – عملی نبود. اگر من تنها یک فرزند بودم – هر فرزندی – و تو تنها یک مادر بودی – هر مادری – در حال ارتحال، باز هم به دل نمی شد گفت که نسوز و به چشم نمی شد گفت که آرام بگیر و اشک مریز. چه رسد به این که تو فقط یک مادر نیستی، تو فاطمه ای!

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه
۰۸ بهمن ۹۸ ، ۰۸:۲۳

برترین چیز برای زن

یادم نمی رود آن روز را که رسول خدا در مسجد و در میان اصحاب، از ما سؤال کرد: «برترین چیز برای زن چیست؟»

و ما همه ماندیم. حتی من که متصل به منزل وحی بودم ماندم، آمدم از تو سؤال کردم و پاسخ ترا پیش پیامبر بردم. «بهترین چیز برای زن آن است که نه مردی او را ببیند و نه او مردی را.»

پیامبر به فراست دریافت که این کشف، کشف من نیست، کشف فاطمی است. گفت: «این پاسخ از آن کیست؟»

گفتم: «دخترتان فاطمه.»

با تبسمی ملیح فرمود: «حقا که پارۀ تن من است.» فاطمه جان! آنچه از دست من رفته است، پارۀ تن رسول الله است. حضور تو مرهمی بود بر جراحت فقدان رسول. اما... اکنون من این همه تنهایی را به کجا ببرم؟

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه