توبه
گفتم: «بشر به گناه سرافکنده است.»
گفت: «راه توبه باز است.»
گفتم: «بشر به تکرار گناه سرافکنده است.»
گفت: «راه توبه همیشه باز است.»
+ موسای عیسی - علی مؤذنی
گفتم: «بشر به گناه سرافکنده است.»
گفت: «راه توبه باز است.»
گفتم: «بشر به تکرار گناه سرافکنده است.»
گفت: «راه توبه همیشه باز است.»
+ موسای عیسی - علی مؤذنی
فرات است دیگر! بودنش غرق شدن پسرها را دارد و نبودنش، یعنی نبود زندگی!
+ بچه های فرات - لیلا قربانی
چشم هایش از اشک پر شد. سرش را پایین انداخت و با گوشۀ آستینش اشک هایش را پاک کرد. مرد که نباید گریه کند؛ این لازمۀ مرد شدن بود. در دلش گفت چه کسی گفته مرد گریه نمی کند؟! حتماً تمام آن مردهایی که این حرف را می زنند، خودشان یک وقتی در گوشه ای دنج که دلشان گرفته، آرام اشک ریخته اند. اصلاً چرا برای مرد بودن، باید از قلبش بگذرد.
+ بچه های فرات - لیلا قربانی
«برادرم! حسین جانم! بعد از آن که جان تقدیم خدایم کردم و چون غسلم دادی و کفن پوشاندی و بر تابوتم نهادی؛ بر سر مزار جدمان رسول خدا ببر تا آنجا دفنم کنی؛ که سزاوارترم از کسانی که اکنون کنار اویند...»
عمو دست پدر را میان دستانش می گیرد و آرام اشک... «اما اگر عایشه و دیگرانی مانع شدند، سوگندت می دهم به خدا و رسول، که قطره خونی ریخته نشود و مرا جانب مزار جده ام فاطمه بنت اسد ببری و همان جا مدفون کنی... تا پیامبرمان را ملاقات کنیم و شکایت ببریم از ظلمی که این امت بعد از او، بر ما روا داشتند...»
+ حاء. سین. نون - سید علی شجاعی
«آگاه باش که در حلالِ اموال حساب است و در حرامش عقاب و در شبهاتش عتاب، پس دنیا را پیش چشمت برابر مرداری قرار بده که به وقت ناچاری و ناگزیری از آن برگیرند... تو هم به کمترینِ کفایتت از دنیا برگیر، که اگر حلال بود، زهد ورزیده ای و اگر حرام بود تو را عتاب و عقابی نیست...»
+ حاء. سین. نون - سید علی شجاعی
امام، خیرۀ تشت خون آلود: «به خدا سوگند، ما دوازه امام را با پیامبر عهدی است بر ولایت، و هیچ یک از ما نیست مگر مسموم یا مقتول...»
+ حاء. سین. نون - سید علی شجاعی
می گوید: «من حسنم و پدرم علی بن ابیطالب و تو معاویه و پدرت صخر؛ مادر من فاطمه و مادر تو هند؛ جد من رسول خدا و جد تو عتبه بن ربیعه؛ جده من خدیجه و جده تو فتیله... پس لعنت خداوند بر او که ذکرش زشت تر و نسبش پست تر و شرش در گذشته و آینده بیشتر و کفر و نفاقش قدیم تر و ریشه دارتر است...»
+ حاء. سین. نون - سید علی شجاعی
حیرت زده نامه را می خوانم، دوباره و چندباره؛ باورم نمی آید از بازی حسن... زمزمه می کنم: «گفتمت که با همه عقل در ستیزیم... ببین چگونه خاکسترنشین مان کرد...»
میان کلام معاویه، بغضی است: «عجب حماقتی مرتکب شدیم... عجب بلاهتی...»
و اشک می دود در چشمانش، باورم نمی شود... گریه معاویه را می بینم. «چه آسان، بازی باخته را به برد بدل کرد... ما چه آسان تر، میدانِ پیروزی مان واگذاشتیم... بیراهه شد راه انتقام مان... تیرمان به سنگ نشست و باز، برای همیشۀ تاریخ، ننگ ابناء الطلقاء ماند برای فرزندان امیه...»
من هم کنارش بر زمین می نشینم. انگار ماتم زده یتیمی: «در تمام عمرم چنین فریب نخورده بودم...»
خشم هم به اندوهم افزون می شود: «حسن تنها یک تیر در کمان داشت، اما با همان، چند نشانه زد. نه به جنگ ابتدا کرد، نه تن به اسارت ما داد...»
معاویه باز عصبی می خندد: «آنچه بیشتر آتش می زند بر دلم... خودش هم صلح را نپذیرفت... بار ننگش را بر دوش مردم گذاشت و... وای عمرو... ببین که در سیاست هنوز کودکیم... می توانست بی خطبه ای، صلح نامه بنویسد و... اما... نه اسیر ما شد، نه در بند مردم...»
+ حاء. سین. نون - سید علی شجاعی
بسم الله الرحمن الرحیم.
حمد خدایی که عزت می بخشد هر که را بخواهد و ذلت هم. اما بعد؛ این صلح نامه ای است میان حسن بن علی بن ابیطالب و معاویه بن ابی سفیان، که حکومت واگذار می شود به معاویه تا به حکم خدا و سنت پیامبر عمل کند، به پنج شرط:
اول: برای خود جانشین نگمارد و حکومت بعد از او، از آن حسن بن علی باشد.
دوم: ناسزا و دشنام و لعنت امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب ترک کند، در قنوت و در همه حال؛ و امر دشنام هم، از والیان بردارد.
سوم: مردم، در شام و عراق و یمن و حجاز و یا در هر کجا، در امان باشند و هیچ کس به کردار گذشته اش مؤاخذه نشود و اهل عراق به کینه رفته، عقوبت نبیند.
چهارم: اصحاب و یاران و دوستداران امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب، به هر سرزمینی، در امان باشند و بیمناک جان و مال و زن و فرزند نباشند.
پنجم: معاویه در نهان و آشکار توطئه ای علیه اهل بیت پیامبر نکند و خود را امیرالمؤمنین نخواند.
والسلام.
+ حاء. سین. نون - سید علی شجاعی
امام پر غم از منبر به زیر می آید و همچنان فریادهای «صلح» و «زندگی» میان مسجد، که کنارش می روم: «چرا صلح؟ وقتی دشمن از ما چنین می خواهد، یعنی حکماً به صلاح ما نیست. شرط اول دشمنی همین است... آن نکنیم که او می گوید و می خواهد...»
امام عبایش را مرتب می کند و از مسجد خارج می شود و من هم به دنبالش. «او هم همین می داند، که چنین می گوید... اکنون مخالفت با خواسته اش، در حقیقت پذیرش خواسته پنهانش است.»
گنگ و متعجب، کنار امام قدم برمی دارم: «این صلح اما، خفت و خواری می شود برای شیعیان...»
امام دستم را می گیرد و شمرده در گوشم زمزمه می کند: «افزون بر شکست اکنون معاویه؛ اگر چنین نکنم، شیعه ای بر خاک نمی ماند، مگر کشته و به خون غلطیده...»
+ حاء. سین. نون - سید علی شجاعی