کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی‌ست، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام!

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۴۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Bookworm» ثبت شده است

۱۷ آذر ۹۸ ، ۱۰:۰۰

بی وفایان

«چگونه می اندیشید یابن رسول الله؟»

امام آهی می کشد که اشک می دود به چشمانم: «گفتمت... این جماعت با بهتر از من وفا نکردند، او که علی بود و جان رسول و برادر و وصی اش... با من چگونه وفا کنند؟»

بغضم را فرو می خورم: «جنگ چه می شود؟ بدون سپاه و چنین تنها؟»

امام نامه ها را کناری می زند: «ما جنگ آغاز نکردیم که طالب ادامه قتال باشیم، به قصد دفاع خروج کردیم...»

«اما حق شماست خلافت و حکومت و...»

امام پای زخم خورده را کنار نامه ها پیش می آورد: «پدرم را هم همین حق بود عدی، اما چون یاوری نیافت، سکوت اختیار کرد... اگر چه خار در چشم و استخوان در گلو... چگونه به جنگ شویم با سپاهی که جنگ نمی خواهد؟»

محکم و بی تردید می گویم: «ما که هستیم، اگر چه کم و بسیار هم کم...»

لبخندی به چهره امام می آید: «نتیجه جنگ و ستیز ما، که بسیار اندکیم، در برابر بی شمار شام چه خواهد بود؟ از دست دادن همین اندکی که شمایید و بازماندگان اصحاب پدرم علی و...»

غمی به ناگاه میان کلام امام: «و ریختن خون همه شیعیان ما... افزون که معاویه از این جنگ، بیش از حکومت عراق می خواهد و... نمی دهیمش...»

 

+ حاء. سین. نون - سید علی شجاعی

فاطمه
۱۶ آذر ۹۸ ، ۱۰:۰۰

نیکوتر

کنیز بیرون نرفته، شاخه گلی وحشی، پیش پای امام می گذارد: «کنار راه دیدمش، زیباست اما ناقابل، دوست داشتم تقدیم شما...»

چهره امام به لبخندی می شکفد: «عاقبتت به خیر. برو که در راه خدا آزادی...»

کنیز خندان و شاد می رود... من هم با کمی لبخند و بیشی تعجب رو به امام می کنم: «گلی وحشی و بیابان رو... چه برابر با آزادی اش؟!»

امام دست روی زانویم می گذارد: «خدا چنین ادبی عطا فرمودمان که «اذا حُیّیتُم بِتَحیّه فحیّوا باحسَن منها»، چون موهبتی دادندتان، به نیکوترش پاسخ دهید... و برای او آزادی اش، نیکوتر...»

 

+ حاء. سین. نون - سید علی شجاعی

فاطمه
۱۵ آذر ۹۸ ، ۱۵:۵۴

کنارِ نامِ خدا

معاویه راه می رود و صدایش حالا به فریاد: «ابوبکر خلیفه بود، روزگار را حرام کرد بر خودش و رعیتش، مُرد و نامش هم با خودش زیر خاک رفت. عمر هم، ده سال بر گرده مردم سوار بود، او هم مُرد و نامش هم با خودش دفن شد...»

متعجب نگاهش می کنم. می فهمد که منتظر ادامه ام. «اما محمد...»

انگار خسته، خودش را رها می کند روی تخت: «سال هاست که مرده اما... اما نامش را تا کنار نام خدا بالا برد...»

آه بلندی می کشد: «عجب همتی داشتی محمد! که اکنون هر روز بر سر مأذنه ها، نامت را بعد الله فریاد می زنند.»

 

+ حاء. سین. نون - سید علی شجاعی

فاطمه
۰۸ آذر ۹۸ ، ۲۳:۱۴

وطنِ زن

«اینجا در سامرا چه می کنی؟» ملیکا گفت: «وطن زن آنجایی است که مردش سکنی دارد!» از میان زن ها یک اووو برآمد به تمسخر. به هم نگاه کردند و شکلک درآوردند و خندیدند و ناگهان با شنیدن آنچه از دهان خلیفه درآمد، ساکت شدند: «آفرین!» خلیفه خودش هم از آنچه گفت، تعجب کرد. واقعاً چرا باید این زن را تحسین کند، آن هم به خاطر وفاداری به شوهری که اکنون از دنیا رفته است؟

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه
۰۷ آذر ۹۸ ، ۲۳:۱۱

بسم الله الرحمن الرحیم

«جدم، موسی ابن جعفر که سلام بر او باد، فرموده است هرگاه از زمین و زمینیان دل تنگ شدی، به آسمان نگاه کن و سه بار بگو: بسم الله الرحمان الرحیم!»

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه
۰۶ آذر ۹۸ ، ۱۰:۴۸

ایمان

«ایمانی که از راه تفکر وارد قلب می شود، ایمان به غیب است. در ایمان به غیب، انسان هر لحظه چیز یاد می گیرد. من مطمئنم اگر امام زمان کنار ما بودند و هر روز زیارتشان می کردیم و با ایشان مراوده داشتیم، در اعمال و رفتار و گفتارمان همان طوری عمل می کردیم که کسانی که در حول و حوش اهل بیت عصمت عمل کردند. حتماً برای امام تعیین تکلیف می کردیم که چنین و چنان. مگر امیرالمؤمنین را مؤاخذه نمی کردند که چرا با معاویه صلح کردی یا چرا صلح نکردی؟ یاران امام حسن سجاده را از زیر پایش کشیدند و مؤاخذه اش کردند که تو مؤمنین را ذلیل کرده ای! یا مثلاً دعایش می کردند که خدا به راه راست هدایتت کند! بنابراین مطمئن باشید اگر حضرت تشریف بیاورند بین ما زندگی کنند و مخصوصاً اگر کمی هم به کار ما کار داشته باشند، از ایشان فاصله می گیریم و حرفشان را نمی خوانیم و شروع می کنیم به غُر زدن و ایراد گرفتن و غیبتشان را کردن و آخرش هم اگر به دشمن ایشان تبدیل نشویم، باید خدا را شکر کنیم. بنابراین ایمان به غیب خیلی اهمیت دارد و بر اثر آن است که امروز به حضرت ولی عصر محبت داریم...»

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه
۰۵ آذر ۹۸ ، ۱۳:۳۴

غیبت

معنای غیبت امام این نیست که آن حضرت به شکل روح نامرئی یا شعایی ناپیدا درمی آید، بلکه او از یک زندگی طبیعی و آرام برخوردار است و به طور ناشناخته در میان همین انسان ها رفت و آمد دارد. دل های بسیار آماده را برمی گزیند و در اختیار می گیرد و آن ها را بیش از پیش آماده می کند و می سازد. افراد مستعد به تفاوت میزان استعداد و شایستگی خود توفیق درک این سعادت را پیدا می کنند. بعضی از آنان چند لحظه و برخی چند ساعت یا چند روز و جمعی سال ها با حضرت بقیةالله در تماس بوده اند.

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه
۰۴ آذر ۹۸ ، ۰۰:۱۶

لشکری از ملائک

به سپاهش که بالغ بر نود هزار نفر می شده، دستور می دهد رژه بروند و بعد به صف بایستند. آن گاه با امام صورت به صورت می شود. امام می گفت این کار را به عمد می کرد تا من از بوی شرابی که تا گلو خورده بود، آزرده شوم. متوکل می گوید: «این سپاه آماده است تا بدخواهان خلافت مرا زیر سم اسبانش به توبره بکشد!» امام براساس آیۀ شریفۀ قرآن که می فرماید روی زمین با تکبر راه نروید، لازم می بیند قدرت واقعی را به رخ او بکشد. به آن ملعون می فرماید: «دوست داری سپاه مرا به چشم ببینی؟» متوکل از شنیدن کلام امام که صراحت داشته است، جا می خورد. او که همیشه سکوت و وقار امام را، نه به پای اقتدار، که به پای ضعفش می گذاشته، ناباور می گوید: «نشان بده ببینم چه در چنته داری!» امام به اذن خدا لشکری از ملائک مسلح را از راست و چپ و بالا و پایین بر او می نمایاند، طوری که متوکل فریادی کشیده مدهوش می شود. به ارادۀ امام به هوش می آید با وضعی اسف بار. دست امام را از ترس رها نمی کرده و ملتمس نگاه می کرده که مبادا آن سپاه را بر سر من بگردانی!

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه
۰۳ آذر ۹۸ ، ۱۶:۰۲

نفیِ مال

اسماعیل بن محمد می گوید: به امام از فقر و نیازمندی خویش شکوه کردم و قسم خوردم که حتی یک درهم هم ندارم. امام فرمود: تو که دویست دینار در خاک پنهان کرده داری! زانوانم سست شد. فکر کردم اکنون مرا به قهر از خویش می راند، اما دستم را گرفت و گفت: آن دویست دینار دیگر مال تو نیست، زیرا با گفتن اینکه پولی ندارم، نفی اموال کرده ای! و به غلام خود اشاره کرد و گفت: هر چه از درهم با خود داری، به او بده! تشکر کردم و درهم ها را بعد از آنکه حسن بن علی رفت، شمردم. صد درهم بود. در عین خوش حالی با نگرانی به سراغ دویست درهم رفتم و از دیدنشان در جای خود نفس راحت کشیدم. آنچه امام گفته بود، نگران کننده بود. یعنی چه؟ آیا به یغما می رود؟ یا مجبور می شوم در راهی خرجش کنم که...؟ پس درهم ها را در جایی پنهان کردم که عقل جن هم به آن نمی رسید. اما دریغا دریغ که مدتی بعد، وقتی نیازمند آن شدم، نیافتمش و پس از مدت ها جست و جو سرانجام پسرم اعتراف کرد که درهم ها را او یافته و غنیمتی به دست آورده را در راه امیال خویش خرج کرده است!

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه
۰۲ آذر ۹۸ ، ۱۸:۳۱

فقر

محمد بن حسن بن میمون می گوید: در نامه ای به امام از فقیر و تنگدستی شکوه کردم. پس از فرستادن نامه یاد حدیثی از امام جعفر صادق افتادم که در آن فرموده: فقیر با ما بهتر از توانگری با دیگران است و کشته شدن با ما بهتر از زنده ماندن با دشمنان است. امام در پاسخ نوشت: هرگاه گناهان دوستان ما زیاد شود، خداوند آن ها را به فقر مبتلا می کند... همچنان که خود نیز اندیشیده ای، فقر با ما بهتر از توانگری با دیگران است.

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

فاطمه