ظرفیت
«خداوند قدر ظرفیت آدم ها امتحانشان می کند.
ظرف هیچ آدمی با آدم دیگر یکی نیست.»
من برمی گردم - فاطمه دولتی
«خداوند قدر ظرفیت آدم ها امتحانشان می کند.
ظرف هیچ آدمی با آدم دیگر یکی نیست.»
من برمی گردم - فاطمه دولتی
«گاهی باید بین خودت و خدا یکی را انتخاب کنی.
سخت است اما همین فرق انسان با دیگر موجودات است.
موجودات دیگر تابع غریزه اند اما انسان نه، او می تواند انتخاب کند فرشته خو باشد یا حیوان صفت.
اختیار نعمت بزرگی ست که خدا به انسان داده است، ولی همین نعمت موجب می شود انسان در امتحانی سخت قرار بگیرد.»
+ من برمی گردم - فاطمه دولتی
«گاهی عزیزترین دارایی آدمی جان اوست، گاهی بستگانش، گاهی هم دست و قلمش.
اگر آدم بتواند برای خدا و امامش از این عزیزترین بگذرد، این نشان ارادت است.»
+ من برمی گردم - فاطمه دولتی
آغوش خدا به این معنا نیست که آدمی از هر گزندی در امان بماند.
آغوش خدا یعنی اینکه لبخند رضایتش را احساس کند.
+ من برمی گردم - فاطمه دولتی
«حرف آدم ها از عقیده شان می آید، عقیده باد نیست که یک روز باشد و یک روز نه.»
+ من برمی گردم - فاطمه دولتی
من هر روز که از زندگی ام گذشت، قسمتی از زبیده را ریختم و از نو ساختم اما عقیده ام همان باقی ماند که بود.
دلم بندِ هارون بود ولی ایمان به آل علی داشتم، دو عشق در یک دل.
جمع کردن این دو با هم، نقابی می خواست دائمی، نقابی که کم کم جزئی از وجودم شد.
ظلم های همسرم را می دیدم، غربت امام را درک می کردم ولی حق حرف زدن نداشتم.
+ من برمی گردم - فاطمه دولتی
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به چهرۀ علی بن ابی طالب علیه السلام لبخند زد و ما را به دستان او سپرد؛ صدای تسبیح و ذکرمان هنوز بلند بود.
مرد یهودی به علی جوان نگاه می کرد و به دهان بازماندۀ ابوجهل.
ابوجهل دستش را دراز کرد تا بر دست او هم تسبیح بگوییم؛؛ اما مگر می شود بر جسمی پر از ظلمت و دشمنی، جای سخن از نور و حقیقت باشد! خاموش شدیم.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ما سنگ ریزه ها را چون گوهری گران بها دوباره بر دست های مهربانش گرفت؛ بوسید و بر پشت درِ خانه اش گذاشت.
+ حنانه شو - رقیه بابایی
تبسم کنان فرمود: «ای ابوجهل! نمی دانستی اگر من خفته باشم، خدایم بیدار است؟!»
ابوجهل که صورتش در سیاهی شب گم شده بود، گفت: «محمد! توبه کردم؛ توبه کردم؛ مرا نجات بده!»
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عمامۀ مشکی اش را از سرش گشود و به حفرۀ میانۀ سنگ بست.
سنگ او را رها کرد؛ دو نیمه شد و به زمین افتاد.
حالا ابوجهل مانده بود با گردنی شکسته و لباس های زربافتی که از ترس، آلودگی از آن می چکید.
+ حنانه شو - رقیه بابایی
«و البته تمام این عالم، نشانی از خداوند یکتا دارد.»
+ حنانه شو - رقیه بابایی
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست هایش را به نشانۀ سکوتِ مردم بالا برد؛ همه ساکت شدند تا بهتر بشنوند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که مثل همیشه نگاهش را میان همه تقسیم می کرد ادامه داد: «موقعیت من، همان موقعیت دیدبانی است که دشمن را از نقطۀ دوری می بیند و سریع برای نجات قوم خود به سوی آنها شتافته و با ندای یاصباحاه، آنان را از این پیشامد باخبر می کند.»
+ حنانه شو - رقیه بابایی