کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۴۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محرم» ثبت شده است

۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۴:۴۲

دین

همه ی فرزندان و برادران و خاندان خود را گِرد آورد. لحظه ای چشم در صورت آنها دوخت و فرمود: «مردم بنده ی دنیایند. و دین بازیچه ای است بر زبانشان. تا آن هنگام که روزیشان آماده شود با دین سر و کار دارند؛ اما چون سختی فرا رسد، دینداران بسیار اندک می شوند.»


+ فراموشان - داوود غفارزادگان

فاطمه مرتضوی نیا
۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۲:۳۱

پیروزیِ بزرگ

دیگر خسته شده بودم. آمدم و نشستم روبه رویش. گفتم: «یادت می آید که می گفتی روزی از جنگ برمی گشتیم، هنوز عرق تنمان خشک نشده بود، پیروز شده بودیم و غنائم زیادی به چنگمان افتاده بود؟ می گفتی آن روز جوان بودی و نمی توانستی خوشحالی بی اندازه ات را پنهان کنی. و ناگاه سلمان را دیدی که صدایت می زد. رفتی به طرفش. در چهره ی تکیده اش دقیق شدی. سلمان دست بر شانه ات گذاشت و تو خنده ات را فرو خوردی. او پرسید، «خوشحالی؟» و تو گفتی، «آره... خیلی خوشحالم.» و سلمان گفت، «پیروزی بزرگی است زهیر، اما وقتی فرزند پیامبر تو را بخواند چه می کنی؟» 

این حرف ها را به یادش آوردم. چشم هایش گشاد شده بود و لب هایش می لرزید. خودش اینها را به من گفته بود؛ سال ها پیش. و گفته بود که هنوز نفهمیده منظور سلمان چیست. سرش را انداخته بود پایین. گفتم: «شاید این همان روزی باشد که سلمان گفته!» 

سر بالا آورد و با حیرت نگاهم کرد. دیگر چیزی نگفتم. بلند شدم و رفتم بیرون. خودم را سبک تر حس می کردم.


+ فراموشان - داوود غفارزادگان

فاطمه مرتضوی نیا
۲۵ فروردين ۹۸ ، ۰۶:۴۶

جنگجوی شش ماهه

آن جنگجو هنوز 

گویا بلد نبود 

بر پا بایستد

بر روی دست های پدر آمد 

آن جنگجو هنوز

صحبت بلد نبود 

پس با زبان گریه رجز سر داد 

آن جنگجو هنوز 

آن قدر بچه بود 

که توی خیمه ها زره ای قد او نبود 

آن جنگجو هنوز 

شش ماهه بود که

با آبروی حرمله بازی کرد


+ به خط کوفی ننویس - احسان پارسا 

فاطمه مرتضوی نیا
۲۴ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۳۲

ما که را کشتیم؟

پیرمردی شامی از یک جنگجو پرسید:

ما که را کشتیم؟ 

جنگجو مغرور پاسخ داد: 

سرور جمع جوانان بهشتی را 

شیر نخلستان یثرب را 

مرشد زهاد و پیر عابدان مکه را کشتیم... 

مرد شامی باز هم پرسید: 

ما که را کشتیم؟ 

جنگجو این بار پاسخ داد:

مادر او حضرت زهرا 

سرور زن های عالم بود 

 علی بن ابیطالب 

شیر بدر و خیبر و خندق 

اولین مرد مسلمان در میان خلق 

مرشد و بابای او بوده ست

و خلاصه این که پور رسول الله

خاتم پیغمبران از عهد آدم بود 

مرد شامی بغض کرد و باز هم پرسید: 

ما که را کشتیم؟ 

جنگجو این بار سر خم کرد و با گریه 

گفت: واویلا 

ما حسین بن علی را... آه! 

ما که را کشتیم؟


+ به خط کوفی ننویس - احسان پارسا 

فاطمه مرتضوی نیا
۲۳ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۴۶

نمازِ ما

حضور قلب چه سخت است 

نماز ما یخچال 

نماز ما بازار 

نماز ما بچه 

نماز ما، ای وای. 

غذای من سر رفت 

حضور قلب چه سخت است 

میان جنگ چگونه نماز خواند حسین؟!


+ به خط کوفی ننویس - احسان پارسا 

فاطمه مرتضوی نیا
۲۲ فروردين ۹۸ ، ۱۷:۱۵

گِله

پیامبر گله ها را گوش می کند 

حسین برمی شمارد:

اول: نامه ها... 

دوم: خیمه ها... 

سوم: ... 

بغض پیامبر می شکند 

انگشتت کو؟!


+ به خط کوفی ننویس - احسان پارسا

فاطمه مرتضوی نیا
۲۱ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۳۸

به خط کوفی ننویس..

بنویس: لب پُر تَرک و دیده خیس 

بنویس: فرات لعنتی، رودِ خسیس 

بنویس که این قبر حسین بن علی ست 

بنویس، ولی به خط کوفی ننویس...


+ به خط کوفی ننویس - احسان پارسا 

فاطمه مرتضوی نیا
۲۰ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۱۷

فرزندِ خلیفه ی چهارم

نه می گویم امام سوم را کشت 

نه وارثِ عهد و بیعتِ خُم را کشت 

لعنت به یزید... اهل سنت! این پَست 

فرزند خلیفه ی چهارم را کشت!!!


+ به خط کوفی ننویس - احسان پارسا 

فاطمه مرتضوی نیا
۱۹ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۰۳

قرآنِ خون آلود

انگار زمین جهنمی بی دود است 

و پنجره های آسمان مسدود است 

قرآن بسیار بوده بر نیزه ولی 

این نسخه اش از چه روی، خون آلود است؟!


+ به خط کوفی ننویس - احسان پارسا 

فاطمه مرتضوی نیا
۰۲ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۳۲

امام

عمرو گفت: «عبدالله که هر روز به دیدار پسر زیاد می رفت و همواره ما را به خاطر همراهی مسلم سرزنش می کرد، اکنون چه شده که پشت به جماعت مسلمانان کرده و بر امیر شوریده است؟!» 

عبدالله گفت: «به خدا راست گفتی، اما من هرگز به حسین نامه ای ننوشتم و وعده ی یاری اش ندادم، ولی وقتی عطر کلام حسین را در سخنان قیس بن مسهر دریافتم و اخبار پیامبر را از زبان انس بن حارث شنیدم و با کردار پسر زیاد سنجیدم، یقین کردم که هیچ کس جز حسین سزاوار هدایت این امت نیست؛ و هیچ کس جز حسین سزاوارتر نیست که عبدالله جانش را فدای او کند. تو هم از روزی بترس که هر کس با امام خویش به دیدار خدایش می رود.»


+ نامیرا - صادق کرمیار

فاطمه مرتضوی نیا