کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲۱ مطلب با موضوع «پیامبر» ثبت شده است

۱۴ فروردين ۰۱ ، ۰۸:۰۰

یاصباحاه

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست هایش را به نشانۀ سکوتِ مردم بالا برد؛ همه ساکت شدند تا بهتر بشنوند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که مثل همیشه نگاهش را میان همه تقسیم می کرد ادامه داد: «موقعیت من، همان موقعیت دیدبانی است که دشمن را از نقطۀ دوری می بیند و سریع برای نجات قوم خود به سوی آنها شتافته و با ندای یاصباحاه، آنان را از این پیشامد باخبر می کند.»

 

+ حنانه شو - رقیه بابایی
 

فاطمه مرتضوی نیا
۰۷ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۰۰

شمعون

به من رو می کند و می گوید: «هوای اینجا مرا به یاد سرزمین «رُقّه» انداخت. به یاد می آوری؟ وقتی به همراه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به سوی صفّین می رفتیم.»

می گویم: «آری، همانجا بود که آن پیرمرد مسیحی از نسل حواریون عیسی (علیه السلام) از دیر خویش بیرون آمد و به نزد امام (علیه السلام) رسید و مسلمان شد. به یاد داری که با خود کتابی میراث از پدرانش به همراه داشت که در آن از پیامبر اسلام و جانشین و وصی او امام علی (علیه السلام) یاد شده بود. هنگامی که وی علائم امیرالمؤمنین را در کتاب دید و ایشان را شناخت، مسلمان شد و با ما همراه گشت.»

عمرو با حسرت آهی می کشد و دنباله ی کلام مرا می گیرد: «آری به خوبی به یاد دارم. نامش شمعون بود. در گرماگرم نبرد صفین و در شب لیلة الهرّیر که بلوای جنگ تا نزدیکی صبح ادامه داشت شهید شد. کاملاً در خاطرم هست که در صبح آن روز امام علی (علیه السلام) نزدیک جسد او آمد و بر وی گریست و فرمود: هر شخصی با آن که دوست می دارد خواهد بود. شمعون نیز با ما اهل بیت خواهد بود!»

 

+ تا آخرین لحظه های رفتن - سید حمید موسوی گرمارودی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۶ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۰۰

دعای پیامبر و موی سیاه

می گوید: «این سیاه ماندن موهای من مربوط به دعای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. روزی همراه با پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم) بودیم و من متوجّه شدم که ایشان تشنه اند. به سرعت رفتم و با کاسه ای آب بازگشتم. حضرت پس از این که از آن نوشیدند دست به دعا برداشته، گفتند: «خداوندا او را از جوانی اش بهره مند فرما!» پس از آن هیچ مویی از من سفید نشد و نیرو و نشاط جوانی ام سستی و کاستی نگرفت. من نیز همه ی آنچه را از این دعا نصیبم شده بود در راه دفاع از ولایت و پیشوایی خاندان رسالت به کار گرفتم.»

 

+ تا آخرین لحظه های رفتن - سید حمید موسوی گرمارودی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۵ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۰۰

نشانه های بهشت و دوزخ

روزی در مسجد مدینه در نزد آن فرستاده ی گرامی خدا نشسته بودم. سال آخر عمر شریف حضرت بود. مکّه فتح شده بود و دیگر کفر و شرک در جزیرة العرب جایگاهی نداشت. همه ی قبایل گروه گروه آمده و اسلام را پذیرفته بودند. ابوسفیان و دیگر مشرکان قریش نیز از روی اجبار اظهار مسلمانی می کردند گرچه بیشترشان تنها از ترس کشته شدن این سخن را بر زبان می آوردند و در دل ایمانی نداشتند. ابوسفیان و فرزندش معاویه نیز به نزد پیامبر آمده و در مدینه حضور داشتند. آن روز در مسجد، بدون این که من سؤالی پرسیده باشم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «آیا دوست داری که «نشانه های بهشت» را که مانند دیگر مردم است و در این بازارها رفت و آمد می کند به تو نشان بدهم؟»

من با اشتیاق گفتم: «آری، جانم فدای شما باد ای فرستاده ی گرامی خداوند.»

هنوز چند دقیقه ای از گفتار حضرت نگذشته بود که امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) وارد مسجد شدند. پیش آمده، سلام کردند و در گوشه ای نشستند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالی که ایشان را به من نشان می داد فرمود: «ای عمرو، او و پیروانش نشانه های بهشتند. حالا می خواهی «نشانه های دوزخ» را نیز که مانند دیگر مردم است و همانند آنان در این بازارها رفت و آمد می کند به تو معرفی نمایم؟»

این بار کنجکاوی من بیشتر شده بود. چون فضایل امام علی (علیه السلام) را همه می شناختند ولی دانستن نشانه ی دوزخ کار آسانی نبود. به همین خاطر گفتم: «آری، می خواهم او را بشناسم ای پیامبر خدا!»

زمان زیادی نگذشت که معاویه وارد مسجد شد و در گوشه ای نشست. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالی که او را به من نشان می داد فرمود: «این شخص و پیروانش نشانه ی دوزخند.»

 

+ تا آخرین لحظه های رفتن - سید حمید موسوی گرمارودی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۴ مرداد ۹۹ ، ۰۴:۰۹

فردوس

«آیا حاضری هیچ جایی را بر بهشت ترجیح دهی؟! نه آن که فکر کنی آن خانه های گلی یا نخلستان های اطراف شهر که گاه گاه تک نخلی از آن ها در میان خانه های شهر جا مانده بود با خانه ها و باغ های جای دیگر تفاوتی داشت؛ نه، بلکه وجود گرامی آخرین فرستاده و خاندان پاک او چنان فضای آن محیط را از نور معنویّت و عطر خدا آکنده می ساخت که کافی بود تنها اندکی چشم و مشام انسانیّت خویش را حفظ کرده باشی تا آن را ببینی و استشمام کنی. برای همین من آنجا را بهشت نامیدم. آیا جایی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، امیرمؤمنان، بانوی بانوان جهان و سرور و آقای جوانان بهشت در آن زندگی کنند بهشت نیست؟ آری، مسجدی که محل آمد و رفت فرشتگان مقرّب باشد و خانه ای که آیات وحی در آن نازل شود همان فردوس خداست.»

 

+ تا آخرین لحظه های رفتن - سید حمید موسوی گرمارودی

فاطمه مرتضوی نیا
۲۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۴:۵۶

بیعتِ رضوان

درختی که زیر آن بیعت رضوان انجام شد برای همیشه به عنوان یادگار پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» در منطقه حدیبیه باقی ماند و مردم سال ها زیر آن درخت نماز می خواندند. هنگامی که عمر بن خطاب به خلافت رسید، دستور داد آن درخت را همانند تمام یادگارهای پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» از بین ببرند و اثری از آن باقی نماند، تا برای همیشه خاطره صلح پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» که معترض به آن بود محو گردد.


+ گزارش لحظه به لحظه از ماجرای صلح حدیبیه - محمدرضا انصاری

فاطمه مرتضوی نیا
۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۴:۱۸

سوره فتح

در مسیر بازگشت، یک روز صبح پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» خطاب به اصحاب فرمود: «امروز سوره ای بر من نازل شده که آن را از دنیا و آنچه در آن است بیشتر دوست دارم!» سپس سوره مبارکه فتح را قرائت نمود: «ما برای تو پیروزی آشکار فراهم ساختیم ...». همچنین فرمود: «هر کس این سوره را بخواند مانند آن است که با من زیر درخت (در حدیبیه) بیعت کرده باشد».


+ گزارش لحظه به لحظه از ماجرای صلح حدیبیه - محمدرضا انصاری

فاطمه مرتضوی نیا
۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۲:۳۵

شک نکردند!

پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» به خیمه ای دیگر رفت و خراش بن امیه موهای سر مبارک حضرت را تراشید و آنها را زیر درختی که آنجا بود ریخت. در این حال مسلمانان هجوم آوردند و موهای حضرت را برای تبرک برداشتند. کسانی که اعتراض کرده بودند، با دیدن این صحنه با شک و تردید شترهایشان را نحر کردند؛ اما سرها را نتراشیدند و فقط تقصیر کردند و مقداری از ناخن یا موی سر را کوتاه کردند! آنگاه پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» فرمود: «خداوند رحمت کند کسانی را که سرشان را تراشیدند». عده ای عرض کردند: یا رسول الله، کسانی که تقصیر کرده اند را بگویید! اما پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» دوباره فرمود: «خداوند رحمت کند کسانی که سرشان را تراشیدند.» اصحاب گفتند: یا رسول الله، تقصیر کنندگان را هم بگویید. این بار حضرت فرمود: «خداوند رحمت کند آنهایی را که تقصیر کردند». سؤال کردند: چرا برای کسانی که سر تراشیدند دو بار و زودتر رحمت فرستادید؟ فرمود: «برای اینکه آنها شک نکردند».


+ گزارش لحظه به لحظه از ماجرای صلح حدیبیه - محمدرضا انصاری

فاطمه مرتضوی نیا
۲۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۳۹

شهرِ علم

در روز صلح حدیبیه، پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» بازوی وصی خود امیرالمؤمنین «علیه السلام» را گرفت و فرمود: «علی پیشوای نیکان و قاتل پلیدان و گناهکاران است. هر کس او را یاری کند یاری شده، و هر کس او را خوار کند خوار شده است.» سپس حضرت خطاب به جمعیت حاضر در منطقه حدیبیه با صدای بلند فرمود: «من شهر علم هستم و علی در آن است. هر کس خواستار علم است از درِ آن وارد شود.»


+ گزارش لحظه به لحظه از ماجرای صلح حدیبیه - محمدرضا انصاری

فاطمه مرتضوی نیا
۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۴:۲۴

دستورِ الهی

عمر بن خطاب به عنوان اصلی ترین معترض نزد حضرت آمد و گفت: یا رسول الله، آیا ما مسلمان نیستیم؟ فرمود: «بله». با گستاخی گفت: پس چرا ما را به این ذلت و خواری در دین مبتلا می کنی؟! پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» با اشاره به اینکه پروردگار دستور مصالحه داده فرمود: «من بنده خدا و پیام آور اویم و با دستوراتش مخالفت نخواهم کرد. همچنین خداوند به من وعده پیروزی داده و هرگز خلاف وعده عمل نمی کند.» اما عمر برای مقابله با سخن حضرت، نزد اصحاب دیگر رفت و مخالفت علنی خود را با دستور الهی اعلان کرد.


+ گزارش لحظه به لحظه از ماجرای صلح حدیبیه - محمدرضا انصاری

فاطمه مرتضوی نیا