شمعون
به من رو می کند و می گوید: «هوای اینجا مرا به یاد سرزمین «رُقّه» انداخت. به یاد می آوری؟ وقتی به همراه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به سوی صفّین می رفتیم.»
می گویم: «آری، همانجا بود که آن پیرمرد مسیحی از نسل حواریون عیسی (علیه السلام) از دیر خویش بیرون آمد و به نزد امام (علیه السلام) رسید و مسلمان شد. به یاد داری که با خود کتابی میراث از پدرانش به همراه داشت که در آن از پیامبر اسلام و جانشین و وصی او امام علی (علیه السلام) یاد شده بود. هنگامی که وی علائم امیرالمؤمنین را در کتاب دید و ایشان را شناخت، مسلمان شد و با ما همراه گشت.»
عمرو با حسرت آهی می کشد و دنباله ی کلام مرا می گیرد: «آری به خوبی به یاد دارم. نامش شمعون بود. در گرماگرم نبرد صفین و در شب لیلة الهرّیر که بلوای جنگ تا نزدیکی صبح ادامه داشت شهید شد. کاملاً در خاطرم هست که در صبح آن روز امام علی (علیه السلام) نزدیک جسد او آمد و بر وی گریست و فرمود: هر شخصی با آن که دوست می دارد خواهد بود. شمعون نیز با ما اهل بیت خواهد بود!»
+ تا آخرین لحظه های رفتن - سید حمید موسوی گرمارودی