کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۴۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Bookworm» ثبت شده است

هفته های گذشته زیاد به دیدن امام جماعت مسجد رفت. نسخه ای از قرآن را گرفته بود و آن را در خانۀ والدینش گذاشته و هر بار چند صفحه از آن را می خواند. بعد دنبال معنایشان می گشت و به آن ها فکر می کرد و همیشه با این کار حسی غریب تمام وجودش را تسخیر می کرد. نگاهش به مسائل تغییر کرده و تفکرش نسبت به اسلام دگرگون شده بود تا جایی که این موضوع تماما ذهنش را به خود مشغول کرد و بخش زیادی از گرایش های آن را تغییر داد. اوایل متوجه نبود تا چه حد تحت تأثیر قرآن و آموخته هایش از امام قرار می گیرد اما آن شب ناگهان به خودش آمد و دید به بهشت و جهنم و حساب و کتاب فکر می کند. برای اولین بار از زاویۀ جدیدی به موضوع فکر کرد چون چنین عقایدی در دین یهود وجود نداشت. حتی این عقاید را «افکار انجیلی» جعلی و بدون پایه و اساس می دانست، ولی باز هم به نظرش عاقلانه نبود انسان بیهوده خلق شود و بیهوده بمیرد و بابت کارهایی که کرده مجازات نشود یا برای عباداتش پاداش نگیرد. سرنوشت انسان نمی تواند عدم باشد!

 

+ آن دختر یهودی - خوله حمدی - اسماء خواجه زاده

فاطمه مرتضوی نیا
۲۹ آبان ۹۹ ، ۰۷:۴۳

اسلام در شبه جزیرۀ عربستان

لبۀ تخت نشست و از او پرسید: «می خواهم بدانم چرا دین اسلام در شبه جزیرۀ عربستان نازل شده و مثل همۀ انبیای سابق بر بنی اسرائیل نازل نشده؟»

ندی با اطمینان گفت: «وقتی اسلام ظهور کرد شبه جزیرۀ عربستان عقب مانده ترین نقطۀ زمین بود. مردم آن ثروتی نداشتند و جامعۀ آن ها قلمرو قدرتمندی مثل امپراتوری فارس یا رم نبود بلکه فقط قبایلی پراکنده بودند که با تعصب قبیله ای گرد هم جمع شده بودند و از راه جنگ و تجارت و چوپانی زندگی شان را می گذراندند. به همین دلیل بعثت پیامبر از این نقطۀ زمین به خودی خود معجزه به شمار می آمد! و تبدیل قبیله هایی که با هم دشمن بودند به امتی متحد و پیرو یک نفر و در مرحلۀ بعد صعود از ضعف به قدرت و گسترش دعوت به نقاط مختلف جهان موفقیت بزرگی حساب می شد؛ اما بنی اسرائیل؛ خداوند آن ها را برای اینکه قبلاً انبیا را کشته بودند مجازات کرد و خاتم پیامبران را از امت دیگری برگزید.»

 

+ آن دختر یهودی - خوله حمدی - اسماء خواجه زاده

فاطمه مرتضوی نیا

«اسلام فقط منحصر به نظرات و رفتار کسانی که به اسم اسلام حرف می زنند نیست و تجاوزها و حملات زیادی صورت گرفته که در اسلام هیچ پایه و اساسی ندارد، درست مثل این حملات تروریستی. از نظر اسلام این عملیات انتحاری که به ملت های مؤمن حمله می کند و توریست ها را می ترساند جنایتکارانه است، همان طور که همۀ منابع انسانی آن ها را مجرم می دانند.»

 

+ آن دختر یهودی - خوله حمدی - اسماء خواجه زاده

فاطمه مرتضوی نیا
۲۷ آبان ۹۹ ، ۰۷:۳۹

مصیبتِ دین

«مصیبتی بزرگ تر از مصیبت دین وجود ندارد.»

 

+ آن دختر یهودی - خوله حمدی - اسماء خواجه زاده

فاطمه مرتضوی نیا
۲۶ آبان ۹۹ ، ۰۸:۰۰

اسلام

«میشل! این طور دربارۀ اسلام قضاوت نکن! تو رفتار مسلمانان را نبین و به تعالیم دین اسلام نگاه کن! تو بیشتر از من می دانی که اسلام بر پایۀ اخلاق نیکو، نظم، امانت داری، درستکاری و نظافت استوار است. اسلام از همۀ این آدم ها مبراست. از دروغ گو و رشوه گیر و فریب کار و ظالم و مسرف! من اسلام را انتخاب کردم چون خودم را در آن دیدم و نپرسیدم «بقیۀ مسلمانان چه!»»

 

+ آن دختر یهودی - خوله حمدی - اسماء خواجه زاده

فاطمه مرتضوی نیا
۲۵ آبان ۹۹ ، ۰۸:۰۰

اخلاقِ قرآن

قوانین نماز جماعت باید در زندگی اجتماعی مسلمانان تأثیر بگذارد. یاد حرف های احمد افتاد: «نگذار مسلمانان تو را از اسلام متنفر کنند. آن ها تعالیم اسلام را متفاوت اجرا می کنند. تو فقط به اخلاق رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نگاه کن. در میان تمام انسان ها اخلاق او اخلاق قرآن است.»

 

+ آن دختر یهودی - خوله حمدی - اسماء خواجه زاده

فاطمه مرتضوی نیا
۲۴ آبان ۹۹ ، ۰۷:۳۰

تکرار

حرفی که احمد یک روز بعد از پایان یکی از مأموریت هایش به او زد: «می ترسم.»

ندی متعجب به او نگاه کرد. احمد هیچ وقت دربارۀ ترس نه حرف زده بود و نه چیزی بروز داده بود. «می ترسم وقتی جنگ تمام شد با زندگی ام رو به رو شوم. برای تو هم می ترسم.»

ندی از اینکه احمد برای او هم می ترسد لذت برد اما منظور او را دقیق متوجه نشد. «چقدر آن موقع زندگی انسان های فانی سخت می شود.»

«واقعاً؟ بالأخره قبول کردی ما مخلوقاتی هستیم که در سایه زندگی می کنیم؟»

از شوخی ندی لبخند زد و با اطمینان گفت: «بله! می دانی که مردم از ما فقط پایان ما را می دانند؟ وقتی می میریم به نماد جهاد و مقاومت تبدیل می شویم و نماد، زندگی شخصی و نیاز ندارد. او فقط هدف دارد. برای هدفش زندگی می کند و برای هدفش می میرد. به این معنا ما «مخلوقات سایه نشین» هستیم که به سمت «نور» حرکت می کند. وقتی شهید می شویم به سمت نور رفته ایم. موجودیت ما از قبل موجودیت این «نماد» است. هر نفسی که در هر دم و بازدم به سینه مان فرو می رود و بیرون می آید در راه خداست. با این حساب چطور به زندگی انسان های فانی برگردیم؟ زنده باشیم تا بخوریم و بخوانیم و بگردیم و بخوابیم و روز بعد هم این دایره را تکرار کنیم؟ «تکرار» این کلمۀ نفرت انگیز. مگر تکرار از نشانه های جهنم نیست؟ جسدی می سوزد و بعد گوشت می آورد تا دوباره انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده بسوزد. وقتی همۀ این ها تمام شود و صلح در جنوب برقرار شود، آیا زندگی ما به دلیل حرکات روتین به جهنم تبدیل نمی شود؟ می ترسم اگر طعم زندگی باثبات و آسوده را بچشیم هدفمان را از دست بدهیم و به آدم هایی عادی تبدیل شویم که راحت در مقابل زندگی تسلیم می شوند. آیا من که زندگی ام هدفی جز مقاومت نداشته است، می توانم... آیا ما می توانیم سفر را به سمت اهداف دیگری ببریم؟ این فکر مرا می ترساند. نمی دانم آیا قادر خواهم بود با زندگی عادی رو به رو شوم یا نه؟ من خودم را فقط از طریق مقاومت شناخته ام. خلق شده ام تا این وظیفه را به انجام برسانم و جانم را در این راه بدهم و این کار را می کنم.»

 

+ آن دختر یهودی - خوله حمدی - اسماء خواجه زاده

فاطمه مرتضوی نیا
۲۱ آبان ۹۹ ، ۲۳:۳۶

فرقِ قرآن و تورات

روحانیان یهود حرف هایی شبیه تورات را با اضافه و سانسور و تغییر ترتیب کلمات بر زبان می آورند طوری که معنا کاملاً عوض می شود. این کار مثل اتفاقی که در عهد جدید یا انجیل نصرانی ها افتاده نیست، بلکه تحریفی ریشه دار است و مردم آن را برای یکدیگر نقل کرده و خوانده اند تا بالأخره تدوین و حفظ شده. آن ها حتی اگر یکی از نسخه های قدیمی که معانی اصلی داخلش بود هم پیدا می شد آن را به بهانۀ اینکه «بخشی از تاریخ است و احتمال دارد از بین برود.» از انظار پنهان می کردند! کاملاً برعکس قرآن که در تمام نقاط زمین یک نسخه از آن وجود دارد! ضمن اینکه قرآن زود تدوین و چند سال پس از رحلت رسول خدا گردآوری شد.

 

+ آن دختر یهودی - خوله حمدی - اسماء خواجه زاده

فاطمه مرتضوی نیا
۰۸ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۰۰

برف

اگر نقاشی با حس نازک سراغ داشتم سفارش می دادم یک دانه ی برف را میان زمین و آسمان بگیرد و آن را همچون سکه ای میان دو انگشت بگیرد و از میان ستاره ی چند ضلعی اش گنبد و مناره های طلایی حرم را نقاشی کند. می شود؟ برف آن قدر هندسی می ماند که نقاش شکلش را به تابلو نقل کند؟ اگر همچو شاهکاری را بکشد چه دیوانه کننده خواهد بود آن حس خلوتی که از دیدن حرمی از لا به لای طلسم ستاره مانند برف دانه به زنجیر کشیده شده!

 

+ سلطان طوس - مرتضا کربلایی لو

فاطمه مرتضوی نیا
۰۷ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۰۰

برف در حرم

زمستان است. جلو درهای پنجره دار دارالحکمه در صحن، خادمی شال گردن دور دهان پیچیده و کنار دیوار قدم می زند. دست ها را در جیب کرده و به برفی نگاه می کند که تا در آسمان دور است دیده نمی شود و از وقتی وارد فضای حرم می شود با ده ها چراغ، سفید و درخشان می شود. این دانه های درخشان روی سنگ های کف صحن بی صدا می نشینند. نفس خادم از درزهای شال گردنش بخار می دهد بیرون. چوب پرش زیر بغلش است. تا صبح باید همین جا قدم بزند. اگرچه کلاهی شبیه نظامی ها دارد و برف سرش را سفید نخواهد کرد. خیلی دلم می خواهد بروم سر سخن باهاش باز کنم. در هر وقتی هم نخواهد حرف بزند الان که برف دارد می ریزد به حرف می آید. برف گونه ها را گُل انداخته. می خواهم بپرسم «تو هم مثل من از باریدن برف بر حرم، دیوانه می شوی؟»

 

+ سلطان طوس - مرتضا کربلایی لو

فاطمه مرتضوی نیا