۰۷ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۰۰
برف در حرم
زمستان است. جلو درهای پنجره دار دارالحکمه در صحن، خادمی شال گردن دور دهان پیچیده و کنار دیوار قدم می زند. دست ها را در جیب کرده و به برفی نگاه می کند که تا در آسمان دور است دیده نمی شود و از وقتی وارد فضای حرم می شود با ده ها چراغ، سفید و درخشان می شود. این دانه های درخشان روی سنگ های کف صحن بی صدا می نشینند. نفس خادم از درزهای شال گردنش بخار می دهد بیرون. چوب پرش زیر بغلش است. تا صبح باید همین جا قدم بزند. اگرچه کلاهی شبیه نظامی ها دارد و برف سرش را سفید نخواهد کرد. خیلی دلم می خواهد بروم سر سخن باهاش باز کنم. در هر وقتی هم نخواهد حرف بزند الان که برف دارد می ریزد به حرف می آید. برف گونه ها را گُل انداخته. می خواهم بپرسم «تو هم مثل من از باریدن برف بر حرم، دیوانه می شوی؟»
+ سلطان طوس - مرتضا کربلایی لو