کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتشارات کتاب نیستان» ثبت شده است

۲۴ اسفند ۹۸ ، ۰۷:۲۸

اولین علی

در پناه دست ابوطالب که دور شانه ام حلقه شده به سمت خانه روانه می شوم. می گوید: «از درون بیت بگو. چه بر تو گذشت؟ چه دیدی؟ مشتاق شنیدنم.»

«آنچه بر من گذشت را نمی شود اینجا و در راه گفت. آن قدر حرف و سخن با تو دارم که روزها و هفته ها فرصت لازم است تا از لحظه به لحظه اش بگویم. آنجا که من بودم نه زمین بود و نه آسمان. گویی در قطعه ای از بهشت ساکن بودم.»

«خوشا به سعادتت.»

حلقۀ دست از شانه ام می گشاید و عبا را کنار داده صورت علی را می نگرد: «آیا برای فرزندمان نامی برگزیدی؟»

«من به حق مادری ام او را حیدر نامیدم. او شیربچۀ قریش است. اما با خود گفتم که حق نام گذاری او با توست. با پدرش.»

«حیدر! نام زیبایی ست. هم معنی نام پدرت، اسد، است. من نیز او را به همین نام می خوانم.»

می ایستم. ابوطالب نیز می ایستد. می گویم: «اما او را نامی دیگر است.»

پرسش گر چهره درهم می کشد. پاسخ می دهم: «هاتفی مرا خواند و فرمود او را علی بنام. خداوند او را با نام برتر خود می خواند.»

«علی! علی! علی! به راستی که برازندۀ اوست. پیش از این هرگز کسی چنین نامی بر فرزندش نگذاشته و علیِ ما اولین فرزند است که با چنین نامی خوانده می شود.»

«آری او اولین است.»

 

+ طلوع روز چهارم - فاطمه سلیمانی ازندریانی

فاطمه مرتضوی نیا
۲۳ اسفند ۹۸ ، ۰۸:۰۰

خوش آهنگ ترین نام

فاطمه، فاطمه، فاطمه... مریم به رویم روشنی می پاشد: «نام خودت را زمزمه می کنی؟»

نور را می بلعم: «در دنیای دیگری بودم. نام مادرم را زمزمه می کردم و نام خودم را.»

«درود بر پدرت که نامی شایسته برای تو برگزید.»

آسیه تابی به گیسوان بلندش می دهد: «درود بر پدرت. چه خوش آهنگ است این نام. تکرارش که می کنی خوش آهنگ تر هم می شود. فاطمه، فاطمه، فاطمه...»

 

+ طلوع روز چهارم - فاطمه سلیمانی ازندریانی

فاطمه مرتضوی نیا
۲۲ اسفند ۹۸ ، ۰۸:۰۰

سنت زنده به گوری دختران

ابوطالب وانمی دارد به فرزندانش سخت بگذرد. او پدری دانا و مهربان است. او برخلاف مردان عرب دخترش را گرامی می دارد. همچون پدر من که من را بسیار دوست داشت و عزیزم می داشت. او همیشه قیس بن عاصم و نعمان بن منذر را لعن می کرد؛ چون زنده به گور کردن دختران اولین بار سنت آنان بود. اگر نعمان بن منذر به بنی تمیم حمله نمی کرد و اموال شان را غارت نمی کرد و زنانشان را به اسارت نمی برد میان قیس بن عاصم و دخترش نیز، چنین ماجرایی رخ نمی داد تا پدر برآشوبد و فرمان زنده به گور کردن دختران را بدهد. پس از حملۀ نعمان به بنی تمیم، بزرگان بنی تمیم نزد نعمان رفته، تسلیم شده و خواسته بودند که زنان را آزاد کنند. نعمان پذیرفته بود؛ اما بعضی از زنان که به همسری برخی از مردان درآمده بودند ماندن در خانۀ همسر را به همراهی پدران و برادرانشان ترجیح دادند و همراه پدرانشان نشدند. دختر قیس بن عاصم نیز یکی از آنان بود که به نزد پدر بازنگشت. قیس نیز برآشفت و با خود پیمان بست پس از آن هر دختر که از وی چشم به جهان بگشاید زنده در گور کند. بسیاری از قبایل جاهل نیز از او پیروی کردند. اما بنی هاشم هرگز تن به این خفت نداد و نمی دهد. آنان دخترانشان را گرامی می دارند. همچون پدر من و همچون ابوطالب.

 

+ طلوع روز چهارم - فاطمه سلیمانی ازندریانی

فاطمه مرتضوی نیا
۲۱ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۵۵

روزی دهندۀ بی حساب

سر به سوی آسمان بلند می کنم: «همانا خداوند هر که را بخواهد بی حساب روزی می دهد.»

«این چنین است که می گویی. خداوند بی حساب روزی می دهد، اما ما بندگان ذکر و تسبیح خود را حساب کرده و شمارۀ آن را نگاه می داریم به این خیال که تسبیح ما بیش از الطاف پروردگار است.»

 

+ طلوع روز چهارم - فاطمه سلیمانی ازندریانی

فاطمه مرتضوی نیا
۲۰ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۵۰

اولین کَسان

از لحظه ای که پا درون بیت گذاشته ام خورشید یک بار به دور زمین چرخیده و به جای پیشینش بازگشته. یک روز و شب کامل درون بیت بودم و نمی دانم که این میهمانی تا چه زمانی ادامه خواهد داشت. پیش از من کسان دیگری نیز پا درون این خانه گذاشته اند. کلیدداران بیت به قصد غبارروبی و رسیدگی به خدایان سنگی، پیکره تراشانی که خود باید حاصل دسترنج شان را درون بیت سکنی می دادند، بزرگان قبایل و آنان که به دعوت و اجازۀ کلیدداران کعبه پا درون این مکان مقدس گذارده اند. اما ما، من و فرزندم، اولین کسانی هستیم که به فرمان پروردگار و دعوت هاتفی از جانب او پا درون خانه گذاشتیم. آن هم نه از دری که کلیدش در دست عبدالدار است و نه با گشودن قفل. بلکه از دری مخصوص. دری که برای ما گشوده شد. برای من و فرزندم.

 

+ طلوع روز چهارم - فاطمه سلیمانی ازندریانی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۹ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۴۹

صاحب چشمۀ کوثر

«فرزند دردانۀ تو چنان در اطاعت از پروردگار و صبر در راه او، از دیگران پیشی خواهد گرفت که پیش از تولدش صاحب چشمۀ کوثر شده است.»

گیسوانم را با سر انگشتانش شانه می کند: «هیچ می دانی که او هزار سال پیش از تولد آدم ابوالبشر متولد شده؟»

متحیر به چشمانش می نگرم. می گوید: «او و محمد – درود خداوند بر آنان باد – خداوند او و محمد را هزار سال پیش از آنکه سایر خلایق را به وجود آورد آفرید. آن دو را از نور عظمت و بزرگی خود، زمانی که هیچ تسبیح و تقدیسی وجود نداشت خلق کرد. سپس نور محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را شکافت و از نور او آسمان ها و زمین را آفرید و چون نور علی (علیه السلام) را منتشر ساخت، عرش و کرسی از نور او خلق شد.»

 

+ طلوع روز چهارم - فاطمه سلیمانی ازندریانی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۸ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۴۷

رنج

«رنج است و صبر بر رنج که منزلت آدمی را بالا می برد. هر کسی را یارای تحمل رنج نیست. رنج را به اهلش می دهند. به آنان که جز به رضای محبوب نمی اندیشند. آنان که به اندازۀ قدمی از راه حق دور نشده، جفای خلق را به جان می خرند اما پا بر روی فرامین الهی نمی گذارند.»

 

+ طلوع روز چهارم - فاطمه سلیمانی ازندریانی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۷ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۴۵

خواهرِ ایمانی

فرعون به سمت زن قدمی برمی دارد. و دست به سمت زن دراز می کند. گویا قصد دارد سربند از سر زن باز کرده موهایش را ببیند. ابراهیم سر به آسمان بلند کرده چیزی زمزمه می کند. فرعون ناگهان فریاد می زند. آنچه می بینم باورکردنی نیست. دست فرعون در هوا خشک شده. آن مرد دعا کرد و دست فرعون خشک شد. پروردگارا اندیشه ام به خطا نرفت. همان ابتدا فهمیدم که او مردی ست بزرگ. فرعون فریاد می زند: «این مرد جادوگر است. او مرا سحر کرده. کسی مرا یاری کند. جلاد را باخبر کنید گردن او را بزنید.»

چند قدم به سمت شان برمی دارم: «سرورم دست نگه دارید. او اگر ساحر باشد تنها خود می تواند سحرش را باطل کند. اگر خون او را بریزید سحرش هرگز باطل نخواهد شد.»

فرعون فریاد می زند: «ای مرد کیستی؟»

«من ابراهیمم. بندۀ خدا و نبی و رسول او.» ن

فسم در سینه حبس می شود. او نبی خداست. چشم می بندم و سخنانش را با تمام جان می شنوم: «از بابل به سمت فلسطین می روم. برای هدایت مردم هجرت می کنم. من نه ساحرم و نه جادوگر. تنها به درگاه خداوند دعا کردم که دست تو به همسر من نرسد.»

«تو که گفتی او خواهر توست. چگونه پیامبری هستی که دروغ می گویی؟»

ابراهیم سخن می گوید و من مبهوت اویم: «به فرمان خداوند حفظ جان از هر چیزی واجب تر است و من از جان خود بیمناک بودم. چون تو اگر می فهمیدی که او همسر من است در دم جان مرا می گرفتی. اما به تو دروغ نگفتم. او نیز چون من مؤمن به پروردگار است و در دین ما همۀ مؤمنین با هم خواهر و برادرند. او خواهر ایمانی من است.»

 

+ طلوع روز چهارم - فاطمه سلیمانی ازندریانی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۴۴

امتحانِ خداوند

«بندگان خداوند در معرض امتحان خداوند هستند و هرچه قرابت با پروردگار افزون باشد امتحان نیز دشوارتر است.»

 

+ طلوع روز چهارم - فاطمه سلیمانی ازندریانی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۵ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۳۱

تا بوده همین بوده...

صدایم همچون ناله ای دردناک در گوش خودم می پیچید: «ای کاش کسی بود و دهان این یاوه گویان را می بست.»

مریم دستش را که همچون گلبرگ گل لطیف است بر سرم می کشد و آهسته در گوشم نجوا می کند: «تا بوده همین بوده و تا هست، همین است. دهان یاوه گویان را نمی شود بست.»

چشم بر هم می گذارم: «اگر کسی تدبیری بیندیشد می شود.»

با سرِ انگشت موهایم را از صورتم کنار می زند: «تدبیر، کارسازِ مردمان داناست. غالب اوقات برای جاهلان تدبیر نیز چاره ساز نیست. اگر با تدبیری دهانشان بسته می شد مشاهدۀ چنین معجزه ای به یقین کارساز بود؛ اما گاهی معجزه هم در آنان اثری ندارد. من نیز زمانی چنین آرزویی در دل داشتم. که ای کاش کسی باشد و دهان این یاوه گویان را ببندد، آن هنگام که به قدس بازمی گشتم. با کودکی در آغوش.»

 

+ طلوع روز چهارم - فاطمه سلیمانی ازندریانی

فاطمه مرتضوی نیا