کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۴۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب با موضوع امام زمان» ثبت شده است

۱۱ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۰۰

مؤدب بودن در زمانِ غیبت

«نمی دانم اگر من به جای شیخ حسین بودم، در آن لحظه رؤیایی چه می کردم. شاید اگر من به جای او بودم تا آخر عمرم هم نمی فهمیدم چقدر خوشبخت بوده ام که «ایشان» را دیده ام. اما چند بار دیگر که این داستان را خواندم هر بار بیشتر از دفعه قبل ترسیدم! بله من ترسیده ام. آقای مهدوی؛ من تا قبل از این خیلی دلم می خواست «ایشان» را ببینم، اما حالا از آن لحظه ای می ترسم که «ایشان» را ببینم و نشناسم، من از آن لحظه ای می ترسم که «ایشان» را ببینم و نه تنها نشناسم که به حضورشان بی ادبی هم بکنم!»
سعی کرد فکرش را ببرد جای دیگری؛ به بردیا فکر کرد و به حرف هایی که بینشان رد و بدل شده بود. خدا را شکر می کرد که توانسته جواب درستی به دغدغه مقدس شاگردش بدهد: «آقا بردیا، دلشوره ای که داری خیلی مقدسه. خود من تا حالا این طوری به ماجرا نگاه نکرده بودم، اما می دونی مسئله اصلی چیه؟ حقیقت اینه که ما باور نداریم امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) به حال هر لحظه مون اشراف دارن. تو درست می گی؛ خیلی بده که آدم در محضر بزرگ ترش بی ادبی کنه، اما مگه گناه غیر از بی ادبیه؟! حضور و غیبت امام برای ماست وگرنه که ایشون هر لحظه در حضورن، پس فرقی نداره که ما ایشون رو ببینیم یا نه، وقی گناه می کنیم یعنی داریم گستاخانه به حضرت می گیم: به شما ربطی نداره!»

و توی دلش از حرف خودش لرزیده بود. و بعد بردیا نتیجه گیری کرده بود: «پس مؤدب بودن رو باید توی زمان غیبت تمرین کنیم تا موقع حضور بتونیم مؤدب بمونیم.»

حرف شاگردش را مدام با خودش تکرار می کرد و حظ می برد. نتیجه کارش دلچسب تر از آن بود که فکرش را می کرد.

 

+ مثل شیشه مثل سفال - نرگس فرجاد امین

فاطمه مرتضوی نیا
۱۰ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۰۰

مثل شیشه مثل سفال

«انتظار، سخت ترین امتحانیه که خداوند توی این دنیا از بنده هاش می گیره.»

قاشق را توی کاسه آش رها کرده بود و نگاه کرده بود به فاصله بین چشم های استادش. آقا سید که گره میان ابروهایش پر رنگ شده بود، ادامه داد: «فرمودن که توی این امتحان بعضی ها می شکنن مثل شکستن شیشه، می شه دوباره ذوبشون کرد و شکلشون داد، درست مثل روز اول؛ اما بعضی می شکنن مثل شکستن سفال! دیگه هرگز مثل روز اولشون نمی شن...»

و او احساس کرده بود توی دلش می لرزد. آقا سید چند لحظه سکوت کرده بود و بعد حرفش را این طور تمام کرده بود: «حواست باشه پسر من؛ عاشقی که منتظر بودن رو بلد نباشه، عشقش به فنا می ره!»

و او از بین محاسن جوگندمی استادش لبخندی کم رنگ را تشخیص داده بود.

 

+ مثل شیشه مثل سفال - نرگس فرجاد امین

فاطمه مرتضوی نیا
۰۹ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۰۰

محبوبِ اصیلِ اصلی

«اون چیزی که به محبت آدم اصالت می ده، جنس محبوب آدمه. اگر محبوب اصیلِ اصلی تو رو به حریمش راه داد، خودش یادت می ده که محبت چه کسایی رو تو دلت راه بدی. اصلاً خدا خودش بهترین وکیل بنده هاشه؛ اگر بهش وکالت بدی راهنمایی ت می کنه از کدوم مسیر بری تا زودتر برسی به مقصد. و چه مسیری نزدیک تر و بهتر از مسیر محبت؟»

او که به گنبد فیروزه ای مسجد نگاه می کرد حس کرد توی دلش خالی می شود. آقا سید ادامه داد: «باید از روی پل مجاز رد بشی تا برسی به واحدی حقیقت. عشق مجازی آدم رو شراب می کنه، عشق حقیقی سرکه؛ مزاج شراب گرمه، به خاطر همینه که وقتی عاشق شدی داغ می کنی! اما تا شراب نشی که سرکه نمی شی پسر من!»

نگاهش را از مناره هایی که مثل ماه از خودشان نور پراکنده می کردند گرفت و به صورت آقا سید نگاه کرد؛ چشم ها و همه صورت استادش می درخشید. «و اینو بدون، اگر وقت وصال برسه هیچ حجابی نمی تونه بین تو و محبوبت فاصله بندازه، چون اصلاً بین عاشق و معشوقی که مال هم هستن حجابی وجود نداره...»

 

+ مثل شیشه مثل سفال - نرگس فرجاد امین

فاطمه مرتضوی نیا
۰۸ مرداد ۹۹ ، ۱۴:۲۴

دلبستگی

پرسید: «حاج آقا، دلبستگی ها چطور ما رو از امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) دور می کنه؟ یعنی ممکنه یه دلبستگی باعث شه آدم از امامش دور بشه؟»

و با سرعت رویش را از استادش برگرداند؛ می ترسید چشم ها دستش را رو کنند. آقا سید با لحن آرام و پر طنینش شروع کرد به صحبت: «بستگی داره که دلبستگی آدم از چه جنسی باشه پسر من! به فرض اگر شما دلبسته یاقوت و زمرد باشی و بنده دلبسته نخودچی و کشمش، دو قدم هم با هم نمی تونیم راه بریم؛ راهمون همون اول کار از هم جدا می شه.» بعد مکثی کرد و نفسی عمیق کشید. پرسید: «حالا شما به من بگو فکر می کنی شباهت حضرت صاحب (عج الله تعالی فرجه الشریف) با یوسف نبی (علیه السلام) در چیه؟»

حنیف همان طور که سعی می کرد به ارتباط بین این سوال با سوال خودش پی ببرد، به تصویر غرق نوری که بارها با خودش تخیل کرده بود و حالا باز پیش چشم های دلش جان گرفته بود نگاه می کرد و دلش مالش می رفت. نگاهش را برد به سمت چشم های استادش و با لبخند گفت: «زیبایی...»

آقا سید هم لبخند زد: «بله پسر من! هم زیبایی هست و هم بخشندگی، اما یه شباهت مهم تر هم هست.»

بعد در حالی که ابروهایش دوباره گره خورده بود گفت: «شباهت حضرت صاحب (عج الله تعالی فرجه الشریف) با یوسف نبی (علیه السلام) توی زندانی بودنه.»

حنیف احساس کرد پنجه پر قدرتی قلبش را فشار می دهد. آقا سید ادامه داد: «شنیدی می گن دنیا زندان مومنه؟ اون کسی که عزیز مصر وجوده، توی زندان غیبته... و این عزیزِ دور از کنعان وقتی همنشین شما می شه که واقعاً حس کنی توی زندانی و این دنیا برات تنگ و کوچیکه... اصلاً مگه توی این دنیا چیزی هم وجود داره که ارزش دل بستن داشته باشه و آدم رو پابند این دیار غربت کنه؟»

 

+ مثل شیشه مثل سفال - نرگس فرجاد امین

فاطمه مرتضوی نیا
۱۹ خرداد ۹۹ ، ۰۶:۴۸

تحتِ ولایتِ او

گفتم: «دل هایمان چه به هم راه دارد.»

گفت: «عجیب نیست؛ چون هر دو تحت ولایت اوییم.»

 

+ و آنکه دیرتر آمد - الهه بهشتی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۸ خرداد ۹۹ ، ۰۶:۴۷

معجزه

«اگر به حضور آن غایب بزرگوار ایمان بیاوری، هیچ معجزه ای از او بعید نیست.»

 

+ و آنکه دیرتر آمد - الهه بهشتی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۷ خرداد ۹۹ ، ۰۶:۴۵

ولیِّ خدا بر زمین

«پدرم گفت او نه اسیر مکان است، نه اسیر زمان، آن طور که ماییم.»

گفتم: «اما، ما که شیعه نیستیم؛ پس چرا به دادمان رسید؟»

با اشتیاق زیاد از جا پرید. دست هایش را به هم زد و گفت: «پدرم می گوید او ولی خدا بر زمین است که به داد هر نیازمندی از هر دین و ایمانی می رسد.»

 

+ و آنکه دیرتر آمد - الهه بهشتی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۶ خرداد ۹۹ ، ۰۶:۴۲

اگر...

 گفتم: «وقتی فکر می کنم که خدا چقدر نزدیک است و چطور همه اعمال ما را می بیند، آرام می شوم.»

گفت: «اگر برای همه این قدر نزدیک احساس شود، هیچ کس گناه نمی کند.»

 

+ و آنکه دیرتر آمد - الهه بهشتی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۳ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۰۰

پرهیزکارتر و باتقواتر

گفت: «شما پیروان من، هرچه پرهیزکارتر و باتقواتر باشید، نزدیکی من به شما بیشتر است.»

 

+ سرود سرخ انار - الهه بهشتی

فاطمه مرتضوی نیا
۰۲ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۰۰

امامِ حاضر

گفتم: «شیعه ای؟»

گفت: «هستم.»

گفتم: «حاجت بزرگی داشتم از امام غایبمان، تمام شب صدایش کردم... امّا نیامد.»

بغض گلویم را گرفت. با صدای پرطنین گفت: «اگر او را بشناسی می دانی که هیچ حاجت خواهی نیست از دل او را طلب کند و او نیاید.»

با دو دست بر سر زدم و نالیدم: «راست گفتی. خاک بر سرم که بی لیاقتم. دل به چه چیزها سپردم و از سرورم غافل شدم.»

جلو آمد و سر انگشت اشکم را پاک کرد و گفت: «امام نیستم اگر چنین ضجّه هایی را بشنوم و به فریاد نرسم. به من نگاه کن محمّد بن عیسی! گل یاسی که از من طلب کردی، فاطمه ات اکنون در آغوش مادر خفته است.»

 

+ سرود سرخ انار - الهه بهشتی

فاطمه مرتضوی نیا