علی بشر نیست!
«این را بارها گفته ام و خندیده اید! علی بشر نیست! او از ما جداست! با ما یکی نیست! چشمانِ او پشت دیوارها و درها و درونِ سینه ها را می بیند! دستانِ او کوه را مثل پیاله ای سفالین جا به جا می کند! زبانِ او بُرنده و گزنده و اعجاب آور است! شیر را می ترساند و فولاد را نرم می کند! علی بشر نیست! یتیمان عرب دوستش دارند و پهلوانان عرب از او می هراسند! این ها قصّه نیست خالد. من جنگاوری علی را دیده ام! من رجز خواندنِ او را شنیده ام. من دربارۀ جنگِ خونین او با اجنّه شنیده ام! من نه از خودِ علی، که از بادِ چرخش ذوالفقارش می ترسم! آری! دشمن او هستم و مرگِ او را منتظرم! امّا این گونه نیست که محمد بمیرد و تو در میدان گاه برقصی و علی تماشا کند! هنوز چرخ اوّل رقصت تمام نشده، زنان و کودکانت بر خاک قبرت نشسته اند و برایت قرآن می خوانند!»
+ کتاب مخفی - مجید پورولی کلشتری