کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید مهدی شجاعی» ثبت شده است

۲۴ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۵۲

کندن از دامِ دنیا با...

نماز، رستن از دار فنا و پیوستن به دار بقاست. نماز، کندن از دام دنیا و اتصال به عالم عُقبی است.

 

+ آفتاب در حجاب - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۲۳ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۵۱

تقوا

«بندگان خدا! تقوا پیشه کنید و از دنیا بر حذر باشید. اگر بنا بود همۀ دنیا به یک نفر داده شود یا یکی برای دنیا باقی بماند، چه کسی بهتر از پیامبران برای بقا و شایسته تر به رضا و راضی تر به قضاء؟! امّا بنای آفریدگار بر این نیست، که او دنیا را برای فنا آفریده است. تازه های دنیا کهنه است، نعمت هایش فرسوده و متلاشی شده و روشنایی سرورش، تاریک و ظلمت زده. دنیا، منزلی پست و خانه ای موقت است. کاروانسراست. پس در اندیشۀ توشه باشید و بدانید که بهترین رهتوشه تقواست. تقوا پیشه کنید تا خداوند رستگارتان کند...»

 

+ آفتاب در حجاب - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۲۲ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۵۰

طریقِ هدایت

همیشه اهل حقیقت قلیل بوده اند و اهل باطل کثیر. باطل، جاذبه های نفسانی دارد. کشش های شیطانی دارد. پدر همیشه می گفت: «در طریق هدایت از کمی نفرات نهراسید.»

 

+ آفتاب در حجاب - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۲۱ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۴۶

تو بقیةالله منی...

برادرم! تنها زیستنم! تو پیامبرم بودی وقتی که جان پیامبر از قفس تن پر کشید. گرمای نفس های تو جای مهر مادری را پر می کرد وقتی که مادرمان با شهادت به عالم غیب پیوند خورد. تو پدر بودی برای من و حضور تو از جنس حضور پدر بود وقتی که پرنده شوم یتیمی بر گرد بام خانه مان می گشت. وقتی که حسن رفت، همگان مرا به حضور تو سر سلامتی می دادند. اکنون این تنها تو نیستی که می روی، این پیامبر من است که می رود، این زهرای من است، این مرتضای من است، این مجتبای من است، این جان من است که می رود. با رفتن تو گویی همه می روند. اکنون عزای یک قبیله بر دوش دل من است. مصیبت تمام این سال ها بر پشت من سنگینی می کند. امروز عزای مامضی تازه می شود. که تو بقیةالله منی، تو تنها نشانۀ همه گذشتگانی و تنها پناه همه بازماندگان...

 

+ آفتاب در حجاب - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۲۰ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۰۱

نبشِ قبر

عمر گفت: «نشد، اینطور نمی شود، نبش قبر خواهیم کرد، همۀ قبرها را خواهیم شکافت، جنازۀ دختر پیامبر را پیدا خواهیم کرد، بر او نماز خواهیم خواند و دوباره...»

خبر به علی رسید. همان علی که تو گاهی از حلم و سکوت و صبوری اش در شگفت و گاهی گلایه مند می شدی، از جا برخاست، همان قبای زرد رزمش را بر تن کرد، همان پیشانی بند جهاد را بر پیشانی بست، شمشیری را که به مصلحت در غلاف فشرده بود، بیرون کشید و به سمت بقیع راه افتاد. تو به یقین دیدی و بر خود بالیدی اما کاش بر روی زمین بودی و می دیدی که چگونه زمین از صلابت گام های علی می لرزد. وقتی به بقیع رسید، بر بالای بلندی ایستاد – صورتش از خشم، گداخته و رگ های گردنش متورم شده بود – فریاد کشید: «وای اگر دست کسی به این قبرها بخورد، همه تان را از لب تیغ خواهم گذراند.»

عمر گفت: «ای ابوالحسن بخدا که نبش قبر خواهیم کرد و بر جنازۀ فاطمه نماز خواهیم خواند.»

علی از بلندای حلم فرود آمد، دست در کمربند عمر برد، او را از جا کند و بر زمین افکند، پا بر سینه اش نهاد و گفت: «یابن السوداء! اگر دیدی از حقم صرف نظر کردم، از مثل تو نترسیدم، ترسیدم که مردم از اصل دین برگردند، مأمور به سکوت بودم، اما در مورد قبر و وصیت فاطمه نه، سکوت نمی کنم، قسم به خدایی که جان علی در دست اوست اگر دستی به سوی قبرها دراز شود، آن دست به بدن بازنخواهد گشت، زمین را از خونتان رنگین می کنم.»

عمر به التماس افتاد و ابوبکر گفت: «ای ابوالحسن ترا به حق خدا و پیامبرش از او دست بردار، ما کاری که تو نپسندی نمی کنیم.»

علی، شوی باصلابت تو رهایشان کرد و آنها سرافکنده به لانه هایشان برگشتند و کودکانی که در آنجا بودند چیزهایی را فهمیدند که پیش از آن نمی دانستند... راستی این صدا، صدای پای علی است. آرام و متین اما خسته و غمگین. از این پس علی فقط در محمل شب با تو راز و نیاز می کند.

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۹ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۰۰

سندِ مظلومیتِ جاودانه

چه شبی بود دیشب! سنگینی بار مصیبت دیشب تا آخرین لحظۀ حیات، بر پشت من سنگینی می کند. همچنانکه این قهر بزرگوارانه تو کمر تاریخ را می شکند. از علی خواستی – مظلومانه و متواضعانه – که ترا شبانه دفن کند و مقبره ات را از چشم همگان مخفی بدارد. می خواستی به دشمنانت بگویی دود این آتش ظلمی که شما برافروخته اید نه فقط به چشم شما که به چشم تاریخ می رود و انسانیت، تا روز حشر از مزار دُردانۀ خدا، محروم می ماند. چه سند مظلومیت جاودانه ای! و چه انتقام کریمانه ای.

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۸ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۵۹

پنج تن

اگر به خاطر این پنج تن نبود، آفرینش به تکوینش نمی ارزید. این پنج تن عبارتند از فاطمه و پدر او، فاطمه و شوی او، و فاطمه و پسران او.

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۷ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۵۷

برخیزید!

اینقدر صدا نزنید مادر را! او که اکنون توان پاسخ گفتن ندارد، فقط نگاهش کنید و آرام اشک بریزید. اما نه، انگار این دست های اوست که از کفن بیرون می آید و شما را در آغوش می گیرد. این باز همان دل مهربان اوست که نمی تواند پس از وفات نیز ندای شما را بی جواب بگذارد. تا کجاست مقام قرب تو فاطمه جان! شما را به خدا بس کنید بچه ها! برخیزید! این جبرئیل است که پیام آورده، برخیزید! جبرئیل می گوید: «روح این بچه ها مفارقت می کند از جسم، بردارشان.»

جبرئیل می گوید: «عرش به لرزه درآمده، بردارشان، شیون ملائک آسمان را برداشته، بردارشان، تاب و تحمل خدا هم... علی جـــان! بردارشان.»

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۶ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۵۴

من از این دو ناراضی ام!

به پدرم علی گفتی که به آنها بگوید: «من عهد کرده ام با شما سخن نگویم، اما اکنون یک سؤال از شما می کنم، حاضرید که به صدق جواب دهید؟»

آن هر دو سوگند خوردند به خدا که جز به راستی پاسخ نگویند. به پدر گفتی که از آنها بپرسد، این کلام رسول الله را به گوش خود شنیده اند که: «فاطمه پارۀ تن من است و من از اویم، هر که او را بیازارد، مرا آزرده و هر که مرا بیازارد، خدا را آزرده و هر که پس از مرگم او را بیازارد، همانند کسی است که در زمان حیاتم او را آزرده و هر که در زمان حیاتم او را بیازارد، همانند کسی است که پس از مرگم او را آزرده.»

آن دو گفتند: «آری بخدا سوگند که این کلام پیامبر را شنیده ایم.»

بار دوّم و سوّم همان سؤال را پرسیدی و همین پاسخ را شنیدی. و بعد تو مادر! رو به آسمان کردی و گفتی: «خدایا. من تو را گواه می گیرم و همه اینها را که در اینجا نشسته اند به شهادت می طلبم که این دو مرا آزرده اند، من از این دو ناراضی ام و تا زمان لقای خداوند با این دو سخن نخواهم گفت. خدایا! من به هنگام دیدار، شکایت این دو را به تو خواهم کرد و به تو خواهم گفت که این دو با من چه کردند.»

ابوبکر این حرف ها را که شنید، اظهار گریه و ناراحتی کرد و گفت: «کاش من مرده بودم، کاش مادرم مرا نزائیده بود.»

اما از آنچه گرفته بود، هیچ پس نداد. عمر که خیال کرد گریه و اظهار تأسف، واقعی است برآشفت و ابوبکر را دعوا کرد: «این چه وضعی است؟ تعجب از مردمی است که تو پیرمرد بی عقل را خلیفۀ خود کرده اند. تویی که به خاطر خشم یک زن بی تابی می کنی و از رضایتش خوشحال می شوی. تو را با خشم یک زن چه کار؟ بلند شو.»

همیشه عمر بود که ابوبکر را بلند می کرد و می نشاند. هر دو بلند شدند و از خانه رفتند، چیزی برای فریفتن عوام به دست نیاورده بودند. پدر که خود اسوۀ صلابت بود، از این همه استواری تو لذت می برد، اما دلش از مشاهدۀ حال و روز تو خون بود. زنی هیجده ساله، اما این طور مریض و رنجور و خسته. خدا بکشد دشمنان تو را مادر. که در طول چند ماه با سوهان خباثت، رشته حیات تو را بریدند.

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا
۱۵ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۵۴

اگر بگوید... میگویم

اگر کسی به من بگوید که من گونۀ نیلگون مادرت را، جای سیلی عمر را بر گونۀ مادرت ندیدم، می گویم: «بازویش را چطور؟ جای تازیانه های عمر را هم ندیدی؟»

اگر بگوید ندیدم، می گویم: «صدای نالۀ او را از میان در و دیوار چطور، آن را هم نشنیدی؟»

اگر بگوید نشنیدم، می گویم: «دود و آتش را چطور؟ سوزاندن در خانۀ رسول الله را هم ندیدی؟»

اگر بگوید دودش به چشمم نیامد یا نرفت، می گویم: «گریه های آشکار و شب و روز مادرم را چطور؟ آن را هم ندیدی؟ نشنیدی؟ گریه ای که پس از آن مردم آمدند و گفتند: به فاطمه بگوئید یا روز گریه کند یا شب، آسایش ما مختل شده است.»

اگر بگوید، ندیدم، نشنیدم، می گویم: «خطبۀ مسجد را چطور؟ آن را هم نبودی؟ ندیدی؟ نشنیدی؟ مگر هیچ مدنی در مدینه بود که به مسجد نیامده باشد؟»

اگر بگوید، نبودم، ندیدم، نشنیدم، می گویم: «اعلام قهر با خلیفه را چطور؟ این را کسی نمی تواند بگوید، نشنیدم، نفهمیدم، چرا که اعلام قهر تو با ابوبکر و عمر، آنچنان انتشار یافت که همین دو – که آن همه مصیبت را به روزت آورده بودند – به دست و پا افتادند.»

 

+ کشتی پهلو گرفته - سید مهدی شجاعی

فاطمه مرتضوی نیا