کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مظفر سالاری» ثبت شده است

۰۲ مرداد ۹۸ ، ۰۴:۵۰

جانشین

«قریش به بنی هاشم حسادت می کردند و از پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» که از بنی هاشم بود، بیزار بودند. همان ها با نقشه ای حساب شده نگذاشتند حکومت به علی «علیه السلام» برسد که هم از بنی هاشم بود و هم بزرگان آن ها را در جنگ ها کشته بود. علی «علیه السلام» فرمود: «قریش همان کینه و دشمنی را که با پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» داشتند به من نشان دادند و به فرزندانم نیز نشان خواهند داد.» مخالفان به ما می گویند: «پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» جانشینی برای خود معرفی نکرد.» حرف عجیبی است! پیامبری که به هنگام رفتن به جنگ، به جای خود جانشینی در مدینه می گمارد و یا برای برافراشتن پرچم در میدان جنگ، چند نفر را مشخص می کند تا با شهادت یکی، دیگری پرچم را بردارد، چگونه برای رهبری مردم پس از خود، جانشینی معین نمی کند! پس به نظر آن ها عقل معاویه از رسول خدا «صلی الله علیه و آله و سلم» بیشتر بوده است. معاویه زمانی که یزید را به جانشینی خود برگزید گفت: «نمی خواهم مردم را بعد از خود، مانند گله ای بی چوپان بگذارم.» چگونه ممکن است معاویه به فکر جانشینش باشد و پیامبری که عقل کل است و از وحی مدد می گیرد، به فکر جانشینش نباشد و امت را مانند گله ای بی چوپان رها کند!»


+ دعبل و زلفا - مظفر سالاری

فاطمه مرتضوی نیا
۰۱ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۴

وای بر من!

«هارون ساعتی پیش از مرگش گفت تا در همان باغی که بستری بود، قبرش را بکنند. بسترش را کنار قبرش بردند تا به آن انس بگیرد و دل از دنیا بکند. آخرین حرفش این بود: وای بر من! پاسخ پیامبر را چه خواهم داد!»


+ دعبل و زلفا - مظفر سالاری

فاطمه مرتضوی نیا
۳۱ تیر ۹۸ ، ۲۱:۵۱

خجالت

ثقیف قرابه های شراب را از سرداب آورد و گوشه حیاط، کنار چاه فاضلاب گذاشت. دعبل کتاب را کنار گذاشت. از روی دیواره ی حوض برخاست و رفت درِ چاه را برداشت. پارچه های گِل اندود سر قرابه ها را کند و یکی یکی شرابشان را سرازیر چاه کرد. «چیزی را که خدا حرام کرده، به درد همین چاه می خورد.» ثقیف پرسید: «چرا می خواهی دیگر نمی خوری؟» «دیشب به دیدن زلفا رفتم. وقتی گفت از این کارم دلگیر است، خجالت کشیدم. بعد فهمیدم که از خدا و حجت او باید بیشتر خجالت بکشم.»


+ دعبل و زلفا - مظفر سالاری

فاطمه مرتضوی نیا
۳۰ تیر ۹۸ ، ۰۵:۴۱

پادشاهِ در بند

هارون گفت: «این حرف های مدرسه ای را بگذار. اگر خواسته ای داری می شنوم.» 

دعبل تأملی کرد و گفت: «بالاترین خواسته ام این است که موسی کاظم از بند رها شود و نزد خانواده اش بازگردد.» 

هارون جامش را به لب برد و شراب را مزه مزه کرد. «خدا می داند که من هم او را دوست دارم. دوست داشتن اهل بیت، فرض است. افسوس که مولایت سر سازگاری با ما را ندارد. دوست داشتم بزم امشب مان به افتخار او برپا شده بود و اینک کنارمان نشسته بود! وقتی ما را غاصب حق خودش می داند، با او باید چه کنم؟ غیر از این، چیزی بخواه.» 

دعبل دوست داشت زلفا را از او بخواهد؛ اما چنین نکرد. نمی پسندید پس از رد شدن درخواست آزادی امامش، چیز دیگری بخواهد. اگر درخواست دیگری می کرد، به معنای پذیرفتن سخن هارون در توجیه زندانی کردن موسی بن جعفر بود. تسبیح را نشان داد و گفت: «همین برایم بس است.» 

ابراهیم به پهلویش زد و گفت: «این قدر می دانم که در خانه ای از خانه های مسلم بن ولید سکونت داری. چطور است از امیرالمؤمنین، خانه ای و شغلی در دربار و ماهیانه ای و غلامان و کنیزانی درخواست کنی.» 

دعبل ناگزیر گفت: «دور از اخلاق و جوان مردی می دانم که خواسته ای را کنار خواسته ی اولم بگذارم!» 

هارون گفت: «خوش به حال موسی بن جعفر با چنین هواداران و پیروانی! بیهوده نیست که او را پادشاهی در بند، لقب داده اند.»


+ دعبل و زلفا - مظفر سالاری

فاطمه مرتضوی نیا
۲۹ تیر ۹۸ ، ۰۷:۰۷

تنها حُسن

ابراهیم گفت: «امشب شب تو بود! سروده هایت با آواز موصلی، اشک مان را درآورد. کاری استادانه بود! چرا باید اولین بار باشد که تو را می بینم! چرا خودت را مانند گنج، مخفی نگه داشته ای!» 

«مدتی را در ایالت طخارستان بودم.» 

هارون گفت: «عیبی در تو نمی بینم جز آنکه از رافضیانی! کاش به مسلک عامه درمی آمدی! چنین کن تا مقرری خوبی بگیری و از ملازمانم باشی.» 

«من نیز تنها حُسنم را در این می بینم که به سفارش قرآن و پیامبر گرامی، عمل می کنم و از دوست داران اهل بیتم.» 

ابراهیم گفت: «شنیده ایم که زبان تیزی داری و درشت جواب می دهی. من از جماعت متملقان بیزارم.» 

«به چیزی دلبستگی ندارم. حق را بی پروا می گویم؛ اما چون حقیقت، تلخ است، به مزاج اهل باطل نمی سازد و عصبانی شان می کند.» 

«راهی میانه را در پیش بگیر. نمونه اش ترانه های امشبت.» 

«افسوس که برزخی میان حق و باطل نیست. از حق که گذشتی، دیگر هر چه هست باطل است.»


+ دعبل و زلفا - مظفر سالاری

فاطمه مرتضوی نیا
۲۸ تیر ۹۸ ، ۰۹:۰۵

واگیردار

«نمی دانم چه اراده ای دارد که ذره ای کوتاه نمی آید! اگر بی خبر پا به اتاقش بگذارم، زمین و زمان را به هم می دوزد. یک بار تنگی را به طرفم پرتاب کرد که اگر چالاکی نمی کردم، سرم را شکسته بود. وادارم کرده است از پشت پرده با او حرف بزنم. از ده سؤال به یکی پاسخ می دهد. افکار کهنه ای همانند شما دارد. می گوید باطن این قصر افسانه ای، دوزخ است و آنچه در آن خورده می شود، مار و عقرب است و آنچه نوشیده می شود، چِرک آب. می ترسم خودش درمان نشود و دیگر کنیزان را نیز بیمار کند!» 

«مگر ناخوشی اش واگیردار است؟» 

«باید ببینید که مغنیه ها چطور دورش جمع می شوند و خدمتش را می کنند؛ انگار فرشته ای و یا قدیسه ای همسایه شان شده است! شنیده ام به آن ها وردهایی یاد می دهد و صبح ها برای نماز بیدارشان می کند. بیماری از این واگیردارتر؟»


+ دعبل و زلفا - مظفر سالاری

فاطمه مرتضوی نیا

«راستش یکی را دارم که به نظرم بعید است او را خوب بشناسی. قدرت و نفوذ فوق العاده ای دارد. همه ی بغداد برای او عددی نیست.» 

لبخند به لبان بازرگان نشست. «من خیلی از کله گنده ها و سرشناس ها را می شناسم. نامش چیست؟ بگو تا بگویم.» 

دعبل از نزدیک به طبیب چشم دوخت. «نام مبارکش، رب العالمین است. واقعاً او را می شناسی که ثروت را تنها در درهم و دینار می بینی؟ من در سال های سمنگان سعی کردم به مردم ستم نکنم و خدایم را از دست ندهم. ضرر کرده ام؟»


+ دعبل و زلفا - مظفر سالاری

فاطمه مرتضوی نیا
۱۷ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۲۳

صبر

"صبر، داروی تلخی است که بسیاری از مصیبت ها و رنج ها را مداوا می کند."


+ رویای نیمه شب - مظفر سالاری

فاطمه مرتضوی نیا
۱۶ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۰۶

اسماعیل هرقلی

"اگر دقت کرده باشی، می بینی که شفای اسماعیل هرقلی، مساله ای شخصی و خصوصی نیست. بسیاری از مردم با دیدن آن معجزه، به پیروان امام زمان پیوستند و برای شیعیان هم قوّت قلبی شد که فکر نکنند امامشان آن ها را فراموش کرده. دشمنان شیعه، ما را ملامت می کنند که شما اگر امام و پیشوایی دارید و زنده است، چرا به فکرتان نیست و کمک تان نمی کند. معجزه های غیرقابل تردیدی مثل شفا یافتن اسماعیل هرقلی، جواب دندان شکنی است به یاوه های آنان."


+ رویای نیمه شب - مظفر سالاری

فاطمه مرتضوی نیا
۱۵ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۲۳

سکوت

"گاهی فرار یا سکوت، دست کمی از خیانت یا جنایت ندارد."


+ رویای نیمه شب - مظفر سالاری

فاطمه مرتضوی نیا