آخرین نماز در محراب
«ببین. خوب ببین. این هم اردوگاه سپاه جرّار حسین.»
جز سه – چهار خیمه که مشخصاً جان پناه بانوان و اطفال بود و دو – سه چادر که سایبان و استراحتگاه مردان به نظر می رسید، چیزی دیده نمی شد. در برابر همین خیمه گاه، صفوف نماز در حال شکل گیری بود. در کوفه می گفتند: حسین نیز همچون پدرش علی، قواعد سنت و شریعت را فرو گذاشته، نماز را ترک گفته و با گردآوری سپاهی عظیم بر علیه خلیفۀ اسلام خروج کرده و عَلَمِ محاربه افراشته است. خدایا، این چه معمّایی است؟ نجوای بشیر، رشتۀ افکارم را گسست: «آن غلام سیاه را در صف اول نماز می بینی؟ روز اول که خسته و درمانده به این جا رسیدیم، بی آن که مجال استراحتی باشد، به دستور مالک، مجبور به بار گشودن و برپایی چادر شدم. از خستگی، آرزوی مرگ می کردم. ناگاه این غلام با مشکی آب گوارا، همچون فرشتۀ نجات رسید و یاری ام داد. وقتی از نام و نشانش پرسیدم، گفت که «جون» غلام حسین بن علی است و به خواست سرورش به یاری ما آمده است. وقتی عقیدۀ مردم کوفه را دربارۀ حسین و پدرش علی به او گفتم و پرسیدم که چرا آنان با وجودِ خویشاوندی و نزدیکی با رسول خدا، نماز و سایر شرایع را ترک گفته و به محاربه با دین خدا برخاسته اند؟ طوری خندید که دندان های سفیدش پیدا شد. آن گاه با لحنی غمزده گفت: «آیا واقعاً این گونه می اندیشند؟ به خدا قسم نماز کسی را عاشقانه تر از نماز سرورم حسین – که سلام خدا بر او باد – ندیده ام. و اما آنچه در باب مولای مان علی – که درود خدا بر او – می گویند؛ چه فراموشکار و بی وفایند مردم کوفه. گیرم که خلیفه و خطیبانش بر فضایل و مکارمی که خود بدانها معترفند، چشم می بندند، اما آیا مردم نیز از یاد برده اند که علی، در شهرشان، بیست سال پیش از این، آن گاه که ضربت شهادت خورد، کجا بود و به چه کاری مشغول بود؟»»
«آه... آه خدایا، مرا ببخش. سال ها علی را به جهت ترک گفتنِ نماز نکوهش کرده ایم، بی آن که به یاد آوریم که واپسین نماز جماعتش را در محراب به خون کشیدند. وای بر من ای بشیر. وای بر من.»
+ ماه به روایت آه - ابوالفضل زرویی نصرآباد