کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
۰۸ دی ۹۸ ، ۱۰:۰۰

اشک های نشان نَدادنی

آن شب با شنیدن آژیر قرمز، چراغ ها را خاموش کرده بودیم و داشتیم با نور تلویزیون کارهایمان را انجام می دادیم. اهل پناهگاه رفتن نبودیم. توی تاریکی چشمم گیر کرد به نگاه پسرکی که با لباس خاکی راه راه، بدون جوراب و با یک دمپایی پلاستیکی چند سایز بزرگ تر از پایش روی زمین نشسته بود و از توی تلویزیون به من زل زده بود. هم سن و سال خودمان بود، شاید کمی کوچک تر. پوست لب هایش خشک بود. خبرنگار با اسیر بغل دستی اش مصاحبه می کرد اما نگاه بی رمق و سمج پسرک به دل من قلاب شد. با نگاه پسرها غریبه نبودم. در خانوادۀ مادری همبازی دختر نداشتم و فقط می توانستم همپای فوتبال پسرخاله ها شوم اما در چشم های این پسر خبری از برق شیطنت نگاه پسربچه ها نبود. دانۀ درشت اشکی را به زحمت نگه داشته بود و دانه های درشت تر را قورت می داد. در یک آن، داغی و سرخی همۀ خون های به ناحق ریخته شدۀ عاشورا زیر پوست گونه هایم دوید. برای اولین بار «بلندمرتبه شاهی ز صدر زین» بر زمین خشک دلم افتاد و نمِ یک دانه اشک واقعی، زیر پلک پایینم پهن شد. در خیالم بارها این لحظه را تصور کرده بودم؛ لحظۀ اشک اول که نشان طاهره می دادم و بالاخره بعد از سال ها نگاه تحسین آمیزش را پاداش می گرفتم. اما این اشک نشان دادنی نبود.

 

+ رست خیز (کآشوب 2) - دبیر مجموعه: نفیسه مرشدزاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی