دلتنگی
«استاد، این همه دلتنگی برای چیست، این اندوه و این سراسیمگی؟»
آه از آن نگاه دلتنگ! گفت: «می ترسم خداوند قدوس بر من خشم گیرد، زیرا او به کرامت خویش غیور است.»
از این ادعا قلب کاتب چنان تیر کشید که جز شفای دست استاد آن را آرام نکرد. گفت: «اگر بنی اسرائیل به چیزی دلبسته شود که به سبب آن خداوند را از یاد ببرد، خداوند آن چیز را نابود خواهد کرد.»
یوحنا گفت: «چگونه ممکن است، استاد، حال آن که شما به کذب ادعای دیگران برخاستید؟»
گفت: «ابراهیم، اسماعیل را کمی بیشتر از آنچه شایسته اش بود، دوست می داشت. خداوند به او فرمان داد فرزندش را قربانی کند تا آن دوستی گناه آلود از دلش پاک شود. چه بیمناک است فرمان خدا! موی سر آبشالوم که آن را بیش از هر چیزی دوست می داشت، اسباب مرگش شد. اراده ی خداوند بر فروختن یوسف قرار گرفت، زیرا یعقوب یوسف را بیش از هر چیزی دوست می داشت. و اکنو من کیستم؟ آیا برای ابراهیم و یعقوبِ این قوم، اسماعیل و یوسف نیستم یا به مویِ بلندِ بنی اسرائیل، آبشالوم؟»
+ موسای عیسی - علی مؤذنی