۲۸ دی ۰۰ ، ۱۰:۰۱
غم و افسردگی
وفا گفت: «زود آمدی، مدینه بیمار ندارد دیگر؟!»
زکریا در دل گفت: «بیمار همیشه هست، مارها و عقرب ها مدام می گزند و مردمان را بر زمین می زنند، تیفوس و سفلیس و وبا در میان بادیه نشین ها مدام ظاهر می شود و ریشه شان را می خشکاند؛ اما خدا نکند غم و افسردگی بر دامان خانۀ طبیب بنشیند.»
+ آبی ها (کتاب دوم) - سعید تشکری