۳۱ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۰۰
اداره ی شفایافتگان
جلو پنجره ی فولاد، کوری به ناگهان چشم باز کرد. یک آن از جاش برمی خیزد و گیج همه جا را نگاه می کند. آهویی ست صدای تیر شنیده، صدای دریدن هوای دشت. ماتش برده. صداها با آنچه می بیند می خواند؟ انگار می خواند. بعد فریاد می زند. مردم بر سرش می ریزند. خادمان دوره اش می کنند و می برندش به اداره ی شفایافتگان. این جا «شفا» اداره دارد. دفتر و دستک دارد.
+ سلطان طوس - مرتضا کربلایی لو