کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
۲۸ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۲۳

جانم فدای تو مادر!

می دانی که در پی این رفتن، بازگشتی نیست. و می دانی که قصۀ وصال به سر رسیده است و فصل هجران سر رسیده است. و احساس می کنی که به دست های حسین از فاطمه کوچک، نیازمندتری و احساس می کنی که بی رهتوشۀ بوسه ای نمی توانی بار بازماندگان را به منزل برسانی. و ناگهان به یاد وصیت مادرت می افتی؛ بوسه ای از گلوی حسین آنگاه که عزم را به رفتن بی بازگشت جزم می کند. چه مهربانی غریبی داشتی مادر! که در وصیت خود هم، نیاز حیاتی مرا لحاظ کردی. برخیز و حسین را صدا بزن! با این شتابی که او پیش می راند، دمی دیگر، صدای تو، به گرد گام هایش هم نمی رسد. دمی دیگر او تن خود را به دست نیزه ها می سپارد و صدای تو در چکاچک شمشیرها گم می شود. اما با صلابتی که او پیش می رود، رکاب مردانه ای که او می زند، بعید... نه، محال است خواهش خواهرانه تو بتواند عنان رفتنش را به سستی بکشاند. این همه تلاش کرده است برای کندن و پیوستن، چگونه تن می دهد به دوباره نشستن؟! پس چه باید کرد؟ زمان دارد به سرعت گام های اسب می گذرد و تو چون زمین ایستاده ای، اگرچه داری از سر استیصال، به دور خودت می چرخی. یا به زمان بگو که بایستد یا تو راه بیفت. اما چگونه؟ اسم رمز! نام مادرتان زهرا! تنها کلامی که می تواند او را بایستاند و تو را به آرزویت برساند: «مَهلاً مَهلا! یابن الزهرا! قدری درنگ... مهلتی ای فرزند زهرا!»

ایستاد! چه سرّ غریبی نهفته است در این نام زهرا! حالا کافیست که چون تیر از چلۀ کمان رها شوی و پیش پایش فرود بیایی: «بچه ها؟»

«بسپارشان به امان خدا.» احترام حضور توست یا حرمت نام زهرا که حسین را از اسب پیاده کرده است و بوسه گاه تو را دست یافتنی تر. نه فرصت است و نه نیاز به توضیح واضحات که حسین، هم وصیت مادر را می داند و هم نیاز تو را می فهمد. فقط وقتی سیراب، لب از گلوی حسین برمی داری، عمیق نفس می کشی و می گویی: «جانم فدای تو مادر!»

و کسی چه می داند که مخاطب این «مادر» فاطمه ای است که این بهانه را برای تو تدارک دیده است یا حسینی است که تو اکنون او را نه برادر که پسر می بینی و هزار بار از جان عزیزتر. یا هر دو؟!

 

+ آفتاب در حجاب - سید مهدی شجاعی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی