کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
۲۵ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۵۴

جرائمِ افتخارات

«مردم! ببینید چه کسی پیش روی شما ایستاده است. سپس به وجدان هایتان مراجعه کنید و ببینید که آیا کشتن من و شکستن حریم من رواست؟ آیا من فرزند زاده پیامبر شما نیستم؟ و فرزند وصی او و پسرعم او و اولین ایمان آوردنده به خدا، تصدیق کننده رسول او و آنچه از جانب پروردگار آمده؟ آیا حمزه سیدالشهداء عموی من نیست؟ آیا جعفر طیار عموی من نیست؟ آیا مادر من، فاطمه دختر پیامبر شما نیست؟ آیا جده ام خدیجه، اولین زن اسلام آورده نیست؟ آیا پیامبر درباره من و برادرم نفرموده که ما سید جوانان اهل بهشتیم؟ آیا انکار می کنید که پیامبر جد من است؟ فاطمه مادر من است؟ علی پدر من است و...؟»

بغض، راه گلویت را سد می کند، اشک در چشم هایت حلقه می زند و قلبت گُر می گیرد. می خواهی از همان شکاف خیمه فریاد بزنی: برادر! همین افتخارات ما جرائم ماست. اگر تو فرزند علی نبودی، اگر جد تو پیامبر نبود که سران این قوم با تو دشمنی نمی کردند و چنین لشکری به جنگ با تو نمی فرستادند! عداوت اینها به اُحُد برمی گردد، به بَدر، به حُنین. کینۀ اینها کینۀ خندقی است. بُغض اینها، بغض خیبری است. مسأله اینها، مسأله پیامبر و علی است. برادرم! همین فرداست که سر ابدی را تحویلشان می دهد. همۀ آنها که صدای امام را می شنوند، با فریاد یا زمزمۀ زیر لب یا هیاهو و بلوا اعلام می کنند که: «به خدا اینچنین است.»

«انکار نمی کنیم!»

«می دانیم که فرزند پیامبری!»

«می دانیم که پدرت علی است!»

«قابل انکار نیست!» و بعد برادرت جمله ای می گوید که همان یک جمله تو را زمین می زند و صیهه ات را به آسمان بلند می کند.

«فَبِمَ تَستَحِّلُونَ دَمی؟ پس چرا کشتن مرا روا می شمرید؟ پس چرا خون مرا مباح می دانید؟» این جمله، جگرت را به آتش می کشد. بنیان هستی ات را می لرزاند. انگار مظلومیت تمامی مظلومان عالم با همین یک جمله بر سرت هوار می شود. این ناخن های توست که بر صورت خراش می اندازد و این اشک توست که با خون گونه ات آمیخته می شود و این صدای ضجۀ توست که به آسمان برمی خیزد. امام رو برمی گرداند. به عباس و علی اکبر می گوید:

«زینب را دریابید.»

 

+ آفتاب در حجاب - سید مهدی شجاعی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی