زمینِ کربلا
امام سخن به نیمه رها می کند و قلم در دست می گیرد. رضایت را که در چشمان ابراهیم می بیند، می خواند و می نویسد: «من حسین بن علی، زمینی را که در آنیم به مرکز کربلا، و ابعاد چهار میل در چهار میل، از ابراهیم بن عمیر، امیر قبیلۀ بنی اسد خریدم؛ به هزار دینار و با سه شرط؛ اول آن که، چون واقعه در گرفت و حادثه انجام پذیرفت، اجساد ما میان بیابان رها نماند و بنی اسد در کار تجهیز برآیند...»
بغض می دود در گلوی ما هر سه، امام اما ادامه می دهد: «و دوم آن که، محل قبور ما برای عزادارنم آشکار کنند و راه بر ایشان بنمایند...»
اشک می نشیند در چشمان ما هر سه، امام اما می خواند: «و سوم آن که، تا سه روز میزبان باشند سوگواران و زائرانم را، و آب و خرما چنان دهندشان که گرد خستگی، بر چهرۀ ایشان نماند...»
به هق هقی آرام می لرزد شانه های ما هر سه، امام اما می نویسد: «و این زمین، از آن فرزندان و پیروان و زائرانم... تا آن زمان که زمان هست و روزگار پابرجا... تا قیامِ قیامت و آغازِ انجام این دنیا... و همگان بدانند که این سرزمین را، و خاکش که خون ما بر آن ریزند، صاحبی نیست مگر من، حسین پسر دختر پیامبر، که بخشیدمش به آنان که بر عزایم اشک فشانند و روی خراشند و جامه چاک دهند. پس هر که به این سرزمین درآید، در خانه خویش پا گذاشته.»
+ فصل شیدایی لیلاها - سید علی شجاعی