طاووس و شانه به سر
کبوترها نذرند. در قفس یا جیب زائری می آیند در حرم رها می شوند. می پرند می روند بالای گنبد روی خشت های طلا می نشینند. یا سقاخانه. تا خود به خود جَلد شوند. یادآور فرشتگان اند برای زائرانی که فرشته نمی بینند. بال می زنند. طواف می زنند بر مناره ها و گنبد. اما بی گمان فرشته ها تنها کبوترانه نیستند. لابد برخی شان پیکری آینه کاری شده دارند، آینه هایی لطیف تر از آینه ی شیشه ای، چسبیده روی کُرک و پرهاشان. رنگ یاقوت، زمرد، زبرجد و عقیق. چرا کسی به یاد این فرشتگان، طاووس نذر نمی کند بیاورد ول بدهد در صحن و بست های حرم؟ یاد دمیری هم به خیر که در حیات الحیوان نوشته این پرنده میان پرندگان همچون اسب است میان چارپایان به ارجمندی و عفت و زیبایی. و هنگام پاییز پرهاش مانند برگ درختان می ریزد. وقتی چتر می افراشد و می لرزاند به گفته ی امیرالمومنین «گویی بادبانی است افراشته و کشتی بان زمامش کشیده. به رنگ های خود می نازد و دم خود بدین سو آن سو می برد». رواست لرزیدن برابر سلطان دین! یا چرا شانه به سر در جیب نمی گذارند بیاورند رها کنند؟ آن شانه که مثل بادبزن دختران شرقی گشوده می شود می بندد و خبر از حدس های روشن می دهد که در سر می جهد. این ها را باید آورد ول داد تا نورهای طلایی شده از گنبد و ایوان را دوباره بازبتابند شب ها در صحن و سرا. با چترهاشان، با شانه هاشان.
+ سلطان طوس - مرتضا کربلایی لو