کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
۱۹ شهریور ۹۸ ، ۱۹:۴۳

قرشمار

لباس زن ها و بچه ها سیاه نبود. رنگ و وارنگ بود. سبز، زرد، قرمز، آبی. رنگ های جیغ. رنگ های قرشماری. با صدایی خفه زیر لب گفتم «خجالت نمی کشند؟ این رنگ ها که مال لباس شمر و ابن مرجانه است.» ولی هیچ کس به حرفم توجه نکرد. حتی آقا و حتی تر آقای شاد. آقای شهابی شاید اول شک کرد که گلاب دو آتشه ی قمصر را برای این ها حرام بکند یا نه. قرشمارها رو به روی جایگاه ما ایستادند. مردها جلوی وانت حلقه زدند و ادامه دادند «وای حسین کوشته رف...» و «بووق... بوق...» دیوانه وار سینه می زدند و می چرخیدند و کرنایشان هم همین طور بی هدف و بی نظم بووق... بوق... با تمام وجود ناله می کرد، نعره می زد، مویه می کرد، می گریست، فریاد می کرد و ضجه می زد. وای... بووق... حسین کوشته رف... بووق... بوق... حالا سیل گلاب بود که رویشان می ریخت و صدای آدم و کرنا می رفت که سقف آسمان را پاره کند. بووق... بوق... کوشته رفت... خودم را از تک و تا نینداختم و با پررویی خواستم عنان سخن را دست بگیرم «خواسته اند از ناقاره های امام رضا تقلید کنند ولی این وسط جایگاه ریتم...» که یک دفعه زبانم بند آمد. کرنا زوزه ی دلخراشی کشید و از دست کرنایی پایین افتاد. صدای افتادن کرنا روی آسفالت در سکوت ناگهانی جمعیت پیچید. کرنا قل خورد و قل خورد و کنار جدول خیابان آرام گرفت. بعد، قرشمار عظیم الجثه ی کرنایی از روی سقف نیسان افتاد روی آسفالت. و دیگر هم بلند نشد.

 

+ کآشوب - دبیر مجموعه: نفیسه مرشدزاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی