من بلد نیستم روضه را بمیرم...
آمده اند مقابل خانۀ علی و فاطمه (علیهما السلام). قبلش جمع شده بودند تا برای پس از پیامبر نقشه بریزند. پیامبر رفته بود، حکومت دستِ که باشد؟ تصمیم گرفتند، رأی گیری شد، حاکم مشخص شد. همه بیعت کردند، همۀ آن ها که در مدینه بودند، جز چند نفر. چند نفری که به عهد خود با پیامبر وفادار ماندند و غدیر یادشان مانده بود. نه این که بقیه یادشان رفته باشد، نه. بقیه دنیا برایشان شیرین تر از امر خدا بود. تن دادند به کاری که در سقیفه انجام شد. در سقیفه جمع شدند. تا به خیال خودشان برای آینده شان خودشان تصمیم بگیرند. آیۀ روشن خدا را نادیده گرفتند. حرف پیامبر را زمین زدند و مقابل ولی خدا ایستادند. به همین بی خیالی. وقتی آمدند دم خانۀ علی (علیه السلام)، روضۀ فاطمیه رقم خورد... من بلد نیستم روضه را بمیرم... اگر می دانستم پایان نوشتن می میرم، می نوشتم...
+ پدر - نرجس شکوریان فرد